خیره بود به پیام جان که از او خواسته بود به خانه اش برود.نمی دانست باید چه عکس العمی نشان دهد. خوشحال باشد یا ناراحت.
پسر نمی دانست که جان می خواهد به طور کامل رابطه شان را تمام کند یا می خواهد فرصتی به رابطه ای که هنوز چیزی از شروعش نگذشته بود، بدهد.: میخوای بری ببینیش؟
اخمی که بر روی صورت سهون بود کاملا به ییبو می فهماند که نظرش چیست.
چگونه ییبو می توانست به دیدن جان نرود حتی اگر می دانست که مرد شاید قصد دارد او را تحقیر کند.
تصمیم گرفته بود بخاطر جان بجنگد و قطعا اینکار را می کرد.ولی سهون ابدا دوست نداشت ییبو دوباره به دیدن شیائو جان برود. حالِ ییبو را وقتی از آن خانه خارج شده بود، دیده بود.
: من نمیتونم همینجوری اینجا بشینم و شاهد نابودی رابطم با جان باشم، من حتی نمیدونم ماجرا چیه
: ماجرا اینه که دو کمپانی الان دشمن همن، خورد شدن تو یعنی تحقیر پدرت و تحقیر این کمپانی در برابر شیائو
سهون همانند جیانگ بود. ییبو در این قضیه برایش در اولویت بود. شکست ییبو یا جان در مقابله ی با هم یعنی شکست هر کدام از کمپانی هایی که آن ها رئیس بعدی شان بودند.
جان آگاه به این مسئله بود اما ییبو هیچ نمی دانست.
ییبو عاشق کسی شده بود که کینه ای ریشه دار نسبت به پدرش داشت. کینه ای که از نظر جان علتش قاتل بودن پدرش بود. جان گفته بود وانگ لیانگ باعث روی ویلچر نشستن شوان لو و مرگ پسری به نام فنشینگ بود.
دنیای ییبو به یکباره با این حرف ها رنگ سیاهی گرفت. با اثبات بی گناهی پدرش می توانست به جان نشان دهد کینه ای که در قلبش بزرگ کرده است، پوچ بود.
: اگه من کاری نکنم یعنی قبول کردم پدرم یه قاتله
ییبو عصبانی از روی صندلی اش بلند شد و به سمت پنجره ی اتاقش رفت.
نه ییبو نمی توانست راحت از این حرف جان عبور کند.ولی نمی دانست از کجا باید شروع کند و برای پیدا کردن حقیقت سراغ چه کسی برود.
سهون دستانش را مشت کرد و از جایش برخاست. ابدا دوست نداشت ییبو وارد این بازی ای که شروع شده بود بشود.
خواست یک قدم به ییبو نزدیک شود که منشی شان در زد و وارد اتاق شد.
هر دو به سمت زن برگشتند.
: قربان رئیس وانگ دستور دادن همین الان یه جلسه ی مهم توی اتاقشون برگزار بشه و شما و جناب اوه هم حتما حضور داشته باشید
سهون ابرویی بالا انداخت. جلسات اینچنینی ای که در اتاق وانگ لیانگ برگزار می شد قطعا محرمانه و به شدت مهم بود.
YOU ARE READING
the power of love (قدرت عشق )
Fanfictionدو وارث و دو کمپانی قدرتمتد، حسِ عشق و انتقام. عشقی پاک که در هنگام جنگ قدرت بین قدرتمندان، خودش را در قلبی بی خبر از بازی هایی خطرناک، جا داده است. حال این عشق می تواند با قدرتش آن معادلات سیاه را برهم بزند یا زوره سیاهی برای چیره شدن بر آن حس پاک...