بعد از قدم زدن بی نتیجه در خیابان ها به آپارتمانش رفت. لباس هایی که در جلسه پوشیده بود را عوض کرد و بدون معطلی به سمت جان خود رفت.
آن شب بیشتر از همه روز و همه شب دلتنگ بود.با رسیدن به خانه ی جان، اول به مرد زنگ زد ولی جان جوابش را نداد. اخمی کرد و به در ورودی نگاه کرد.
همان لحظه در با تقی باز شد. ییبو نگاهی به دوربین کوچک آیفون انداخت. اگر جان متوجهش شده بود پس چرا حرفی نزد؟
شاید خدمتکار جان بود که در را برایش باز کرده بود.
پسر غافل بود از مردی که با چشمانی غرق خون و اشک از پشت آیفون به تصویرش نگاه می کرد.
فضای نیمه تاریک خانه با دفعه ی پیش کاملا فرق داشت. آنقدر ساکت بود که جز صدای نفس هایش، صدای دیگری را نمی شنید.
چشم چرخاند تا جان را پیدا کند که مرد را نشسته بر روی مبل دید.
سمت جان که در نشیمن خانه اش نشسته بود رفت و لبخندی زد
: جان گاجلوتر رفت و جان را در حالی دید که بطری شرابی در دست دارد و به میز روبرویش خیره شده بود.
مرد حتی نگاهش هم نمی کرد و این اخمی بر صورت ییبو نشاند. چرا جان در صورتی که روز بعد اجرا داشت، حالا قصد مست کردن داشت؟
ییبو چند قدم دیگر نزدیک تر رفت
: جان گا تو چرا...با دیدن چیزهایی که بر روی میز بود، ییبو لحظه ای حس کرد که دیگر نمی تواند نفس بکشد.
روی میز پر بود از عکس های امروز او. عکس هایی که در آن گاهی لبخند می زد گاهی به سهون نگاه می کرد و گاهی در حال حرف زدن بود.
: این...این....
ییبو آن لحظه حتی توان حرف زدن نداشت. دنیا را برای خودش سیاه می دید.
بالاخره جان سر بلند کرد و به پسر که آشفته به عکس های روی میز نگاه می کرد خیره شد.
چقدر در همین یک روزه دلتنگ ییبو شده بود و همین یک روز هم فهمید همه چیز دروغ بود.آن دوستت دارم ها و آن نگاه ها...
جان در حال نابودی بود و چه بد که باز هم همین فرد دروغگو دلیل آرامشش بود.
با بطری شراب در دستش از جایش برخواست و یک قدم به سمت ییبو رفت.
آن قدر حالش بد بود که دوست داشت مست کند و بنوشد ولی نمی توانست.
نه تا زمانی که حقیقت را می فهمید.
ییبو مبهوت و سرگردان به جان نگاه می کرد. آنقدر آشفته بود که حتی توان گفتن یک کلمه را هم نداشت.
موهای آشفته جان بر روی پیشانی و چشمانی که قرمز بود، نشان از حال بد مرد بود.دیدن این وضع ییبو برای جان چیزی بدتر از بد بود
: توقع نداشتی بفهمم نه؟ییبو سکوت کرده بود.
VOCÊ ESTÁ LENDO
the power of love (قدرت عشق )
Fanficدو وارث و دو کمپانی قدرتمتد، حسِ عشق و انتقام. عشقی پاک که در هنگام جنگ قدرت بین قدرتمندان، خودش را در قلبی بی خبر از بازی هایی خطرناک، جا داده است. حال این عشق می تواند با قدرتش آن معادلات سیاه را برهم بزند یا زوره سیاهی برای چیره شدن بر آن حس پاک...