part 40

79 22 6
                                    


دستی به کنارش کشید و با خالی بودن جای جان،  چشمانش را گشود.
نفس عمیقی کشید. به پشت دراز کشید و به سقف اتاق خیره شد.
ییبو دوست داشت همانند دفعه ی قبل وقتی بیدار می شود چشمان زیبای جان را در کنارش ببیند ولی حال اینچنین نبود.
تنها بر روی تختی دراز کشیده بود که شب قبل بر روی آن با هم رابطه داشتند.

جان می بوسیدش نوازش می کرد و مثل همیشه در حین رابطه مراقبش بود.

چشمانش را بست و آرام در جایش نشست. درد خفیفی در پایین تنه اش پیچید ولی ییبو بی توجه به آن به سمت حمام رفت.
جان چند دست لباس برای او بر روی صندلی کنار تخت گذاشته بود.
نرسیده به حمام چشمش به بدن برهنه اش در آینه قدی اتاق جان افتاد.
دستی بر روی کبودی های ریز و درشتش کشید.
حس خوبی از دیدن آن ها داشت. اینکه ردی از جان همیشه بر روی بدنش باشد برایش زیبا بود.

مارک کبود کنار گردنش از همه پررنگ تر بود. جان به بوسیدن آن نقطه از بدن ییبو و مکیدن زیادش عادت داشت و البته هم ییبو هیچوقت مانعش نمیشد.

لبخند کمرنگی از لمس آن بر روی صورت پسر نشست و به سمت حمام رفت.

جان در شب گذشته بارها در مورد عشقش به او اطمینان داد و ییبو هربار حرفش را می پذیرفت ولی بی اعتمادی جان نسبت به پدرش برای ییبو قابل پذیرش نبود.
باید هرچه زودتر دست به کار میشد. در این زمان نبود جیانگ را حس می کرد.
جیانگ با راه هایی که می توانستند اطلاعاتی به دست بیاورند آگاه تر بود.
ییبو هنوز آنچنان نفوذی در بین دیگران نداشت و حتی به اندازه ای که باید کسی را نمی شناخت.

سهون همانند جیانگ به او کمک می کرد و حال حتی از رازی که ییبو مدتی آن را مخفی می کرد نیز آگاه شده بود. ییبو می دانست که سهون کمکش می کند ولی به کسی نیاز داشت که مسیر را به آن ها نشان دهد. سهون هم تا جایی که ییبو می دانست در چین تازه وارد بود و آنطوری که باید کسی را نمی شناخت.

ییبو به کسی نیاز داشت که از پشت پرده شرکت ها آگاهی داشته باشد و از نفوذ بالایی برخوردار باشد. تنها کسی که شاید می توانست درهای زیادی را برایش باز کند یک نفر بود.
کای...

درست بود که ییبو مدتی از تجارت و شرکت دور بود ولی احمق نبود که به روال کار آگاهی نداشته باشد.

کای در دولت کار می کرد و مطمئن بود از خیلی چیزها خبر دارد.
طمع قدرت هر کسی را اسیر خود می کرد حتی وزیر را. از مدت ها قبل می دانست که وزارتخانه به خاطر  آنکه عمده ی قدرت اقتصاد کشور در دستش باشد شروع به جمع کردن اطلاعات از شرکت های بزرگ کرده است. چیزهایی که شاید حتی افرادی که در آن کمپانی ها کار می کردند نیز از آن آگاه نبودند.

ولی ییبو می ترسید. عده ای سعی در اثبات گناه کار بودن پدرش داشتند و نمی دانست که پدرش از این موضوع حتی آگاه است یا نه.



the power of love (قدرت عشق )Donde viven las historias. Descúbrelo ahora