P4

72 22 1
                                    

بازرس کیم، شب قبل کابوسی وحشتناک دیده بود....
کابوسی که مجبورش کرد حالا دقیقا زمانی که خورشید
وسط آسمان و هوای کشتی خفه کننده و شرجی است کتی پشمی و زخمی را محکم دور خود بپچید ، و با چهره ای رنگ پریده و چشمهایی پف کرده وکلافه روی عرشه بايستد و موجهارا تماشا کند....
اصلا نمیفهمید که مردها چگونه نگاهش میکنند و با یکدیگر حرف میزنند....
او فقط میخواست که از یاد ببرد تلخی دهانش زمانی که پریشان از خواب پریده و قلبش تیر کشیده بود
طعم خون را هنوز در حلقش احساس میکرد.
لبهای خشکش را لب زد و برای لحظه ای احساس کرد که شاید اصلا نباید به این کشتی پا میگذاشت..کلافه سری پایین انداخت و چهره اش درهم رفت
چیزی در ذهنش عبور کرد....شاید نقاشی حواسش را پرت میکرد....اصلا میتوانست گزارشاتش راهم بنویسد
با آستین کت، عرقی که روی پیشانی و گردنش نشسته بود را پاک کرد و به سمت پله ها رفت.
آخرین پله را هم طی کرد و قدم به سمت اتاق برداشت که صدایی ضعیف به گوشش رسید و بعد ، متوجه چشمان ترسیده و نگران جی هون از میان در شد.
با دقت بیشتری نگاه کرد و نفهمید که وحشتش از چیست تا اینکه رو به سمت صدا چرخاند
دو مرد....یکی مسن و در تقلا و دیگری جوانی پر روز که بر روی مرد مسن افتاده بود....
گیج شده بود، با احتیاط چند قدمی نزدیک تر رفت
_تو گفتی اگر اونو بسوزونم خوب میشم...گفتی... خودت گفتی!
جین توانست بفهمد که آن مردِ جوان همان ناخدا است
که حالا چاقویی باریک اما برنده را در فاصله چند میلیمتری مرد سالخورده، گرفته بود.
مرد مدام پاهایش تکان میخورد اما بیشتر از نجات جانش ،تلاش میکرد ناخدای دیوانه را آرام کند.

&تهیونگ....تو هنوزم باهاشون حرف میزنی،من گفتم دیگه نباید جوابشونو بدی....تو....‌

ناخدا انگار دردی عمیق و جانکاه در وجودش رخنه کرده بود، سر به پیشانی پیرمرد چسباند ، به خود میپیچید و پیراهن پیرمرد را محکم میفشرد.... صدایش از انتهای چاه درماندگی و درد می آمد گویی...

_خوبش میکنی،مگه نه؟؟ یکاری میکنی دیگه نیان... مگه نه...جیسونگ.....هاااا؟

مرد دیگر که اسمش جیسونگ بود آرام کمر ناخدا را نوازش کرد....
جین ابتدا حیرت زده و حالا آرام شده بود.صدای نفسهای بم و عمیق در فضا پیچیده بود.
اما.....لحظه ای نگذشت که صدای فریاد لرزان و آرام جیسونگ بلند شد و بازرس با چشم خود دید خون تیره رنگی که از گونه های او جاری شده و ناخدایی که با چهره ای آرام و غرق در تاریکی تماشایش میکند....لحظاتی بعد، چاقو دوباره سمت صورتش رفت اما اینبار دستهای ناخدا، اسیر شده بود
اسیر دستانی لرزان و لبریز از خشم و حیرت.
چشمهای تیره و وحشی ای که انگار تمام بدن جین را تا آخر عمر از درون تهی میکرد، حالا در آن لحظات هیچ اثری نداشت.

+داری چه غلطی میکنیییییی؟

لبهایش از خشم منقبض و رگ کنار شقیقه اش در حال انفجار بود.....بازرس خشمگین بود و سردرگم.
ناخدا اما کلامی حرف نمیزد و جوری نگاهش میکرد که انگار قصد دارد روحش را سوراخ کند.
صدای بسته شدن در اتاقِ جی هون که همه چیز را از میان در نیمه باز میدید، شنیده شد...انگار او حالا بیشتر ترسیده بود! صدای نفسهای سرکش بازرس وحشت و خشمش را بروز میداد.

Devil's Prayer Where stories live. Discover now