P15

47 15 0
                                    

شک ندارم که اون منو طلسم کرده... همون روز... همون روزی که تو کابین یهو دردی عمیق رو توی سینه ام احساس کردم و از حال رفتم.... خدای من.... دیوانه شده ام.... عقلم را از دست داده ام....بر هیچ یک از رفتارهایم زمانی که کنارش هستم، کنترلی ندارم... اما...انگار از آن وضعیت راضی بودم! اینهم نوعی طلسم شوم است!.... او کنترل مرا بدست میگیرد‌،کنترل ذهنم..روحم...آن شیطان با آن چشمهای مرگ زده اش... با آن کلماتی که زیر لب زمزمه میکند...او چه میگفت... مادر...مادر دیگرکیست؟.... احساس کردم که با ترسی مشهود نام اورا به زبان میاورد... کسی که کاپیتان از او میترسید!... بی شک هیولاییس خونخوار!...امشب....امشب طبق قرار ملاقاتش خواهم کرد...حتما میپرسم... خدا نگهدارم باشد.»

بازرس با آشفتگی مشهود،گردنبند بر گردنش به دست گرفته و خیره بود به چوبهای نمزده ی مقابلش. در سکوتِ اتاق، صدای برخورد موجها با تنه کشتی و گهگاه
بالاکشیدن بینی جیهون، به گوش میرسید

+ سرما خوردی؟ جی هون.
×بله؟آه... اره. این هوای دزد هیچ معلوم نمیکنه چی تو سرشه.
هیچ معلوم نمیکنه چی تو سرشه....

+کی؟

×چی؟...... هوا دیگه

+ اها....

بازرس گیج شده چندبار چشم برهم بست.

+میگم.... میتونی یکاری برام انجام بدی؟

×چی؟

جیهون با چشمهایی پر اشک، لباس خیس از عرقش رل بو کشید و چهره اش درهم رفت.

+یسری از وسایلام... تو اتاق.. اتاق ناخدا جامونده میتونی بر....

×اصلا فکرشم نکن!...

پسرک با همان لباس روی تخت دراز کشید و پتو را محکم دور خود پیچید.
بازرس که توقع چنین جوابی را داشت بدون گفتن کلامی،دفتری را تا آن لحظه زیر چشمی به آن نگاه میکرد را بست و از جایش برخواست،هنگام پوشیدن پالتویش نگاهی به چهره رنگ پریده جیهون انداخت

+میگم برات دمنوش درست کنن.

هنگام خروج هیچ صدایی از او شنیده نشد. سانگوو آنطرف نشسته و محض خروج بازرس نگاهش به او افتاد...در یک لحظه خشم چهره اش دربر گرفت. بازرس که به سرعت سنگینی نگاهش را احساس کرده بود داخل جیبش را چک کرد و دوباره به اتاق بازگشت چنگال روی میز را برداشت و خارج شد.هنگام گذشتن از میانشان حواسش بود که جوری سلاحش را در دست بگیرد تا قابل دیدن باشد. هیچ از آن نگاههای شوم، خوشش نمیامد.
به محض باز کردن در اتاق زیر پله ها، صدای نامفهوم عمیق و لرزان جیسونگ مو به تنش سیخ کرد....
بویی متعفن و ازار دهنده همچو لاشه مردار با قدم گذاشتن به داخل، به استقبالش امد...
قبل ازینکه میزبانش به سرعت وسایل روی میز را جمع کند، چشمهای بازرس چیزی را دید.... شبیه به روده بود.
ترجیح داد فکر کند که اشتباه دیده.
جیسونگ دستهای سیاه و کثیفش را به وسیله دستمالی پاک کرد و سوی جین برگشت که با جمجه های اویزان بر دیوار مشغول بود.

Devil's Prayer Donde viven las historias. Descúbrelo ahora