سلام؟ حالتون چطوره؟
زیاد سوال جالبی به نظر نمیرسه درسته؟
به هرحال توی شرایط فعلی حال هیچکدوممون خوب نیست.
شاید بهتر باشه اینطوری بپرسم، سالمید؟ انرژیِ کافی برای امید دادن به خودتون، و ادامه دادن رو دارید؟ اگر آره پس ازتون ممنونم. بابت اینکه مدتها قوی موندید و الان، حتی به اجبار هم که شده زندهاید و تلاش میکنید تا زندگی کنید... ازتون ممنونم.
فوبیا مدتها پیش تموم شد و به طور کامل توی چنل تلگرامی داهلیا آپ شد. اما خب، اینجا بخاطر وضعیت نت مدتها نیمهتموم مونده بود و امشب، بعد از کلنجارهای طولانی مدتی که با خودم داشتم، تصمیم گرفتم بیام و آپش کنم...
همونطور که دیدید، فوبیا تموم شد... داستانِ شاید کوتاهِ فلیکس و انتقامش تموم شد و خب من، در اصل پنج/شش ماه پیش و یا حتی قبلتر فوبیا رو تموم کردم. اما الان که اینجا هم به صورت کامل آپلود شد... خداحافظی عجیبی به نظر میرسه.
فوبیا ایرادات نوشتاریِ زیادی داره، اولین فیکشنیئه که نوشتم و خب... میتونست خیلی بهتر نوشته بشه؟ اما با این حال چون اولینِ من بود، براش ذوق زیادی داشتم و دارم. پس امیدوارم از خوندنش لذت برده باشید و من رو بابت وقفههایی که توی آپ داشتم ببخشید.
دوستتون دارم، مراقب خودتون باشید، تا فیکشن بعدی خدانگهدار.
به زودی میبینمتون! 🐈⬛️
YOU ARE READING
Phobia
Actionبا دیدن جسم غرق در خون پسر، فریاد بلندی کشید و زانو زد. هیونجین با شنیدن صدای شلیک، خودش رو از دست نگهبان ها آزاد کرد و به سرعت سمت طبقه بالا دوید. مهم نبود بعد از این چی بشه، نمیخواست چیزی که وقتی به اون طبقه نفرین شده میرسه میبینه جسد فلیکسش ب...