همون لحظه اون مرد و دیدم... اولین کسی که با دیدنم لبخند درخشان و گرمی زد و نسیم بهاری بین موهای مشکی و ابریشمیش پیچید و اون تارهای رنگ شبو با زیباترین حالت ممکن به حرکت دروورد . اون لبخند زیباترین چیزیه که در طول همهی عمر خفت بارم دیدم. این صحنه به تنهایی کل زندگیمو میارزه. خدای من این چه حسیه؟
-عزیزم تهیونگ... نمیخوای بیای کنار تا آقای جئون بیان داخل؟
حالا چیکار کنم؟ چرا زبونم بند اومده؟ چرا نمیتونم بگم سلام؟ چرا انقد حقیرم؟ حتما حالشو به هم زدم ...ولی نه اون هنوزم داره به من لبخند میزنه ... چیکار کنم؟ بهترین گزینه فراره! اره فرار! کاری که همیشه انجام میدم.من نمیتونم حتی یه ثانیه دیگه اینجا به یکی از کاریزماتیک ترین مردای روی کرهی زمین نگاه کنم و بتونم روی پاهام بایستم.اگه یه ثانیه بیشتر بمونم قطعا توی سیاهی چشمهای رنگ شبش غرق میشم!
مثل احمقای آدم ندیده بدون گفتن کلمهای از جلوی در فرار کردم و بعد از اینکه خودمو به بالای پله ها رسوندم خودمو تو اتاقم حبس کردم و درحالیکه ریههام برای گرفتن کمی اکسیژن تلاش میکردن محکم به در چسبیدم.حتما عین احمقا به نظر رسیدم.من یه احمق بیمصرفم... صدای سولهیو میشنیدم که میگفت من چقدر خجالتی ولی دوستداشتنیم...زنیکهی فیک! کاش فقط نقابتو برای آقای جئون برداری!
چند دقیقه بعد در با فشاری محکم باز شد و من با شدت روی زمین سرد اتاقم افتادم! اوه خدا بازم فرشتهی عذابم! حتما اینجاست تا سرزنشم کنه چون من تقریبا آبروشو بردم.
-پسرهی بدترکیب ! هیچ معلوم هست داری چه غلطی میکنی ؟ همین الان بیا پایین وگرنه قسم میخورم تو رو هم میفرستم پیش بابای فاکرت!
بدون اینکه بهم فرصتی بده با چشمای شرور ولی عصبانیش گفت و در اتاق و به هم کوبید.منم مثل همیشه مجبور به اطاعت شدم.
چرا باید خجالت بکشم؟ خجالت کشیدن واسه کسیه که چیزی برای از دست دادن داره! کسی به پسری مثل من با وجود مانکن خوشاندام و جذابی مثل سولهی نگاهم نمیکنه پس خجالت نداره.اصلا شاید اون لبخند زیبا هم تصادفی بود.چرا باید به من لبخند بزنه؟...اره ...من باهاش رو به رو میشم و بدون هیچ دردسری ازش پذیرایی میکنم!
درحالیکه با همهی این افکار درگیر بودم و سعی میکردم ذهنمو از اون لبخند زیبا دور نگه دارم به سمت پایین پلهها حرکت کردم ولی وقتی که حتی انتظارشم نداشتم دومیشم گرفتم! منظورم دومین لبخند بود! این بار تصادفی نیست! من دومین لبخند زیبارو دوباره از اون مرد سخاوتمند هدیه گرفتم! ولی این دفعه فرق میکرد اون کتشو دروورده بود و با بالا زدن استیناش تا آرنجش نمایی از تتوهای جذاب روی ساعت ورزیدشو به نمایش گذاشته بود. چطور میتونه اونقدر مردونه به نظر برسه؟
YOU ARE READING
i finally found peace! (Kookv)
Fanfictionآقای جئون سعی داره پسرک مظلوم و رنج دیده ای رو که کم کم بهش دل میبست به زندگی برگردونه... مرهمی برای درداش بشه و اعتماد به نفس از دست رفتشو بهش برگردونه...آیا موفق میشه ؟ ⭐ - این امکان نداره...من مثل احمقا به نظر میرسم لطفا نگاه کردن به منو تموم ک...