طولی نکشید که دستای محکم آقای جئون دور بدنش حلقه شدن و اونو به آرامش دعوت کردن. عطر یاس مرد توی بینیش پیچید و بیشتر گریه کرد. مردش اونو کتک زده بود ...به قلبش زخم زده بود ولی کسی جز خودش نمیتونست مرهمی برای این زخم باشه.
-گریه کن کیم تهیونگ! هر چقدر میخوای گریه کن چون این دفعهی آخریه که گریه میکنی!
مرد با لحنی محکم و خشک گفت و چند بار با کف دستش به کمر پسر ضربه زد. انگار میخواست ازش دلجویی کنه. درحالیکه پسر به بدن مرد چسبیده بود و به آرومی هق هق میکرد، دستی روی سرش نشست و موهاشو با لطافت نوازش کرد.
-م..م..متاسفم...
-دقیقا برای چی متأسفی بچه؟ چرا همش به فکر معذرت خواهی کردن از منی؟ هم؟ صورتتو بیار بالا و بهم جواب بده! من همین الان بهت سیلی زدم! دوست نداری که دلیلشو بدونی؟!
صدای مرد دوباره بالا رفت و پسر لرزید. با گرفتن شونه های تهیونگ سعی کرد اونو از تنش جدا کنه ولی دستای لاغر و نحیف پسر کوچیکتر محکم دور کمرش حلقه شده و قصد جدایی از مرد و زل زدن به چشماش رو نداشت. نه تا وقتی که اونقدر ترسناک و جدی شده بود.
-تا کی میخوای اینجوری منو محکم بگیری بچه ؟!
لبخند ناخواسته ای روی لباش نشست و حالا حس میکرد ترسو بودن پسر براش کمی بامزه شده.
-ت...تا..و.ووقتی که...ش..شششما ییکم مه.. مهربون..بببشی!
قلب مرد برای لحظه ای فشرده شد ولی سعی کرد به احساساتش مسلط باشه و خودشو کنترل کنه.
-ولی من باهات مهربون بودم پسر کوچولو!
-ولی..شششما....بببه...من..سیسیلی... زدی!
- با اینکار بهت لطف کردم عزیزم...تو ازم ناراحتی؟
ناراحت بود؟ نمیتونست باشه! نه وقتی که تن محکم مرد و تو آغوش گرفته بود و میتونست صدای مردونه و بمشو درست کنار گوشش بشنوه.
-ککمی...
اینبار فشار کمی به بدنش وارد کرد و موفق شد پسر و از خودش جدا کنه. درحالیکه با دو تا دستش شونه های پسر و گرفته بود به سمتش خم شد.
- تهیونگ تو بزرگ شدی اینطور نیست؟
پسر که هزارباره تحت تاثیر جذبهی مرد رو به روش قرار گرفته بود با تکون دادن سرش حرفشو تایید کرد.
-میخوای برگردی پیش سولهی؟
تهیونگ چی میخواست؟ سرشو پایین انداخت. غم ناخوانایی تو چشمای غمگینش موج میزد. به دلایلی که برای مرد نامعلوم بود جوابی نداد.
- صداتو نمیشنوم! محکم و بلند جواب بده!
صدای بلند مرد لرزی به تنش انداخت پس عکسالعملی سریع و بدون فکر از خودش نشون داد.
YOU ARE READING
i finally found peace! (Kookv)
Fanfictionآقای جئون سعی داره پسرک مظلوم و رنج دیده ای رو که کم کم بهش دل میبست به زندگی برگردونه... مرهمی برای درداش بشه و اعتماد به نفس از دست رفتشو بهش برگردونه...آیا موفق میشه ؟ ⭐ - این امکان نداره...من مثل احمقا به نظر میرسم لطفا نگاه کردن به منو تموم ک...