مرد از اتاق بیرونش کرده بود ولی بهش گفته بود بانمکه و حق نداره راجع به ظاهر خودش اونجوری حرف بزنه. دستگیرهی در اتاقی که جانگکوک بهش اختصاص داده بود و کشید و به محض ورود به اتاق با گریه میخندید. روی زمین سرد اتاق نشست و با یادآوری حرفای اطمینان بخشی که بوی حمایت میدادن لبخند زد ولی مرور اینکه نمیتونست به دلایلی که از نظر خودش محکم بودن، کنار مرد بمونه قلبشو تیکه تیکه میکرد. سرشو با دستاش گرفت و بیشتر گریه کرد. به طرف تختش رفت... روش دراز کشید و بازم گریه کرد. اونقدر که ناخواسته خوابش گرفت.
.
.
.یک ساعت بعد
-بابا ؟ چرا داری این وقت روز الکل میخوری؟ تو قول داده بودی؟ حتی این اواخر گفته بودی سیگارم ترک میکنی!
آچا به چهره ی سرخ و سفید پدرش نگاهی انداخت و خطاب به اون که بطری ویسکی رو درست مثل آب روان سر میکشید با عصبانیت گفت.
-فکرم مشغوله یه ذره... میشه ازت خواهش کنم یکم تنهام بزاری پرنسس بابا...
مودبانه از دخترش خواست که اتاقو ترک کنه ولی چهره ی دختر ناراضی و نگران به نظر میرسید چون خیلی وقت بود که پدرش مست نکرده بود. در واقع آقای جئون هیچوقت مست نمیکرد مگر اینکه اتفاق ناخوشایندی افتاده باشه...
-ولی بابا...
-قول میدم ... قول میدم که به زودی سیگار و ترک کنم!
-تو همیشه قول میدی! به هر حال من دارم میرم کلاس موسیقی!
-صبر کن میرسونمت...
-تو؟ با این حالت؟
دختر با لحنی تند و دلخور گفت و در اتاق پدرشو محکم بست.
Jungkook's pov
چرا نباید بخواد ازش حمایت شه؟ چرا میخواد بره؟ از همه بدتر اینه که متوجه نمیشم چرا این موضوع انقد تو ذهن لعنتیم برجسته شده؟ این احساس مسئولیت عجیبی که در برابرش دارم از کجا نشأت میگیره؟
Author's pov
بیهدف داخل خونه قدم میزد. چرا اینقدر به هم ریخته بود؟ نکنه از اثرات الکل بود؟ اونقدر فکرش درگیر پسری که کمکشو قبول نکرده بود شده بود که ناخودآگاه متوجه شد در اتاقشه. اونجا چیکار میکرد؟ اصلا اونجا بود یا نبود؟ نکنه خواب بود؟ نکنه روی میز کار خودش خوابش برده بود؟
در اتاقو با احتیاط باز کرد. جسم پسر زیر تکونی خورد و زیر پتو خزید. اون بیدار بود! به طرفش رفت.
چه ایرادی داشت اگه تو عالم خواب و خیال یه کار ممنوعه انجام بده ؟
آهسته به طرفش قدم برداشت و کنارش روی تخت نشست.
Taehyung's pov
چند دقیقهای میشد که بیدار بودم...وقتی در و باز کرد و داخل شد از ترس صورتمو زیر پتو قایم کردم...چرا اینجوری رفتار کرد؟ آقای جئونی که من میشناسم همیشه در میزنه!
VOUS LISEZ
i finally found peace! (Kookv)
Fanfictionآقای جئون سعی داره پسرک مظلوم و رنج دیده ای رو که کم کم بهش دل میبست به زندگی برگردونه... مرهمی برای درداش بشه و اعتماد به نفس از دست رفتشو بهش برگردونه...آیا موفق میشه ؟ ⭐ - این امکان نداره...من مثل احمقا به نظر میرسم لطفا نگاه کردن به منو تموم ک...