part 20(خودتو ببین)

1.8K 228 182
                                    

Taehyung's pov

از ترس نگاهمو ازش میدزدیدم و میدونستم قراره به خاطر چی سرزنشم کنه.

- برگرد و به آیینه نگاه کن!

تردید و دستپاچگیم باعث شد کلافه شه و خودش منو از شونه هام بگیره و محکم به سمت آیینه بچرخونه.

-آ..آقای جئون!

- انقد حرف نزن... به جاش خودتو ببین!

تصور منعکس شده ی خودم تو آیینه...چرا متوجه نیست که اصلا برام خوشایند نیست! طولی نکشید که گرمای تنشو پشت تنم حس کردم. لعنتی اگه همینجوری بدون دلیل بهم نزدیک بشی نمیتونم زنده بمونم عشق من!

حالا قاب قشنگی شده بود... آقای جئون به تصویر من زیبایی بخشیده بود. اون چهارشونه و هیکلی بود و من بین حجم تنش گم شده بودم. انگشتمو به طرف دهنم بردم تا طبق معمول با استرس پوست کنار ناخنمو بکنم... تا کی میخواد همینجوری بمونه؟! بدترین قسمت ماجرا این بود که کت مشکیش همراهش نبود و حالا با پیرهن سفیدش که به هیکل فیتش چسبیده بود درست پشت من ایستاده بود... اون گرمای ذوب کنندرو کاملا حس میکردم...البته فکر میکنم به خاطر برجستگی عضلات سینشه... آخه اینجوری که سکته میکنم مرد قوی من!

Author's pov

با دیدن استرس پسر دستاشو به دستای پسر رسوند و بعد از محکم گرفتنشون متوجه ی دمای پایینشون شد. پسرش مضطرب و ترسیده بود! دستاشو از دهانش جدا کرد و محکم بین دستای بزرگ و گرم خودش گرفت.

- نباید پوست دستتو بخوری پسر کوچولو!

به خاطر اختلاف قدشون میتونست موهای فرفری و مشکی پسر و از بالا ببینه. دم عمیقی گرفت و روی اون تارهای ابریشمی رو با عشق بوسید.

-اینارو با دقت ببین... خیلی خوش حالت و نرمن...

دستاشو رها کرد و دوباره به شونه هاش رسوند و لحظه ی بعد تهیونگ تونست لطافت و رطوبت لبهای مردشو  جایی درست پشت گردنش حس کنه.

- و این... خیلی ...خوشبوعه...هم...

مرد زمزمه وار گفت و با هر کلمش به پشت گردن پسر بوسه میزد. تهیونگ که شکل گیری همون حس عجیبو زیر شکمش حس میکرد با حس سست شدن زانوهاش دستاشو با ناچاری از دو طرف به دیوار اتاقک رسوند.

- آقای ج..جئون...

مرد لبهای گرم و اغواگرشو برای چند ثانیه از گردن پسر جدا کرد و با صدایی که بیش از اندازه بم شده بود جواب داد:

-بله بیبی....

صدای بم شده ی مرد و جوری که خطابش کرده بود لرزی به تنش انداخت و ریتم ضربان قلبش از کنترل خارج شد.
دستای مرد بلافاصله راه خودشونو به شونه ها و ترقوه های برجسته ی پسر پیدا کردن.

- اینجارو ببین...خیره کنندست !

دستهای مرد که انگار نقشه ی تن تهیونگ رو از بر بودن روی پهلوهای باریک و لختش نشستن و به اون قسمت پوست سردش گرما بخشیدن.

i finally found peace! (Kookv)Where stories live. Discover now