عاشق اون اصطکاک داغ و خیس شده بود و از لذتش کمرش قوس زیبایی برداشته بود. آقای جئونش به آرومی ولی محکم عضو پوشیده اما خیسشو به عضو پسر میمالید و نفسهای گرم و دوست داشتنیشو که به نفسهای پسرکش بسته بودن، توی گردنش خالی میکرد.
- از خودت تعریف کن!
قطعا انتظار اون جملرو وسط یه میک اوت حرفه ای و داغ نداشت. آقای جئون چه فکری دربارش کرده بود؟ اون حتی نمیدونست یه کلمه رو ادا کنه چه برسه به اینکه با وجود ناامنیهاش بخواد از خودش تعریف کنه!
- آه...هاع....آه...
بیتوجه به جمله ی مرد مرتب ناله میکرد ولی حتی با وجود چشمهای خیس و خمارش تونست اخم مرد و روی پیشونیش ببینه و فارغ از موقعیتشون کمی بترسه. مرد برخلاف انتظارش از حرکت دست نگه داشته بود و مستقیما بهش خیره بود. پسر با اشک هایی که به زودی روانه ی صورت زیباش شده بودن سرشو به چپ و راست تکون داد و خواست به مرد بفهمونه چقدر بهش نیاز داره ولی مرد بیرحمش هیچ حرکتی نمیکرد فقط با دستش لبهای گرمشو گرفت و با لحن پر صلابت و صدایی که به لطف تحریک شدنش بطرز هاتی هاسکی شده بود گفت:
- فقط زمانی حرکت میکنم که از بین این لبهای کوچولو حرفهای خوبی بشنوم...چیزایی رو که میخوام! نزار همینجا با این حالِت ولت کنم کیم تهیونگ!
- ب..باشه...م.. میگم قول میدم! خواهش میکنم آقای جئون خیلی درد داره.... تروخدا....هق...
پسر عاجزانه خواهش کرد و مرد بلافاصله مجددا روی تنش خم شد و گرمایی رو که بی رحمانه ازش گرفته بود بهش برگردوند. دوباره عضوشو روی عضو پسر حرکت داد و صدای ناله ی پسر بالا گرفت.
- بگو... هاع تهیونگ بگو!!
- م..من...من...من خوشگلم!!! آههه....
مرد لبخند رضایتمندانه ای زد. دستهای ضعیف پسر و از مچ گرفت و محکم بالای سرش برد و وقتی گردن خوشبوشو با صدا و خیس بوسید و لیس زد کنار گوشش با ناله ای هات ادامه داد:
- عاااح!! ادامه بده بیبی!
- من...من...خوشگلم...من...آه...بدن قشنگی دارم...آههه..
از ترس متوقف شدن مردش جملاتشو پشت هم ردیف کرد و بیتوجه به معناشون مرتبا به زبون آورد. میتونست ببینه که سرعت حرکت مرد و ریتم نفسهاش کنار گوشش هر لحظه تندتر میشه و حسش درست مثل بهشت بود پس به تعریف کردن از خودش ادامه داد.
- اره...بیبی خودشه! این پسر منههه!
مرد غرید و سرعتشو به طرز عجیب و غیر قابل باوری بالا برد. انگار تعریف و تمجیدهای تهیونگ از خودش سوختی برای موتورش بود و سرعتشو چند برابر بیشتر میکرد و باعث میشد پسر به این فکر کنه که اگه مرد با همین سرعت واقعا داخلش بشه و بفاکش بده چه چیزی از بدن نحیفش میمونه ولی حالا وقت این فکرها نبود نه وقتی که از شدت لذت سرش به عقب پرت شد پس به حرفهاش ادامه داد:
YOU ARE READING
i finally found peace! (Kookv)
Fanfictionآقای جئون سعی داره پسرک مظلوم و رنج دیده ای رو که کم کم بهش دل میبست به زندگی برگردونه... مرهمی برای درداش بشه و اعتماد به نفس از دست رفتشو بهش برگردونه...آیا موفق میشه ؟ ⭐ - این امکان نداره...من مثل احمقا به نظر میرسم لطفا نگاه کردن به منو تموم ک...