part 28(حس خوب)🔞

2.1K 186 33
                                    

سلام بچه ها این قسمت ویس داره که تا دقایقی دیگه داخل کانال تلگرام آپ میشه‌. لطفا اول فالو کنین بعد توی پی‌‌وی پیام بدین تا لینکو بهتون بدم 🌺 (نکته: ویس شامل قسمت قبلم میشه)
.
.
.

- ها..ها...آه...آقای جئون‌‌....هق...

پسر با گریه گفت و دوباره مرد و برای حس کردن آغوش گرمش پایین کشید. اون تا چند دقیقه ی پیش عمیق ترین لذت زندگیشو تجربه کرده بود.

- دوستت دارم....

با صدای ضعیف و لرزونی گفت و مرد در جواب مغرورانه پرسید:

- کار آقای جئونت خوب بود نه؟!

حالا که به آرومی در حال پایین اومدن از پله‌های لذتش بود رفته رفته برگشتن خجالت ذاتیشو تجربه میکرد.

- اره...اره واقعا...هاهه‌...خوب بود!

جانگکوک لبخند کجی زد و بعد از محکم بوسیدن لبهای پسر با لحنی شیطنت آمیز گفت:

- بهترشم تجربه می‌کنی بیبی ...

تهیونگ به مردی که هنوزم سخت و شهوتی بود نگاهی انداخت. همیشه صبور و مهربون بود ولی حالا به نظر می‌رسید که آستانه‌ی تحملش در حال پایین اومدن باشه و این بخوبی از ریتم تند نفسهاش و صدای بمش مشخص بود.

موهای مشکیش خیس از عرق بود و از چهره ی جذابش میشد میزان کلافه بودنشو متوجه شد ولی تهیونگ خسته بود و فکر میکرد که باید استراحت کنه پس با نادیده گرفتن حس مرد تظاهر به ندونستن کرد:

- مگه قراره باز...

- روی شکمت بخواب !

خواست چیزی بگه ولی با دیدن اخم ظریف روی پیشونی مرد و میزان جدیتش ترسید و با چشمهای لرزونش التماس کرد:

- ج.. جانگکوک ...

- زودباش تهیونگ‌‌‌‌... بهت نیاز دارم عشق من‌‌‌‌‌‌‌‌... آه بیبی نمیدونی چه حسی دارم نه؟ داخل بدنت‌... داغیش دیوونم می‌کنه...وقتی دور خودم اون حرارت و حس میکنم اندازه ی جهنم های میشم... می‌خوامش! همین الان! ‌

حتی ذره ای تعلل در رفتار مرد پیدا نبود و حرکت خیس و محکم لبهای گرمش روی گردن تهیونگ باعث خلع سلاح شدنش میشد. لبهای مرد بخوبی ذره به ذره ی گردن پسر و می‌مکید و‌ خیس میکرد و بعد به نرمی روی قفسه ی سینه تا پایین تنش کشیده میشد و درست وقتی که استخوان لگنش می‌رسید لرزش بدن پسر شروع میشد و جانگکوک میتونست برای این صحنه آدم بکشه!

سرش به سمت پایین تنه ی پسر رفت و بعد از محکم گرفتن رانهاش شروع به خوردن عضوش کرد.

نمیتونست به خودش دروغ بگه. مردی که با لبخند محوی مشتاقانه مشغول مکیدن عضوش بود دوباره داشت باعث تحریک شدنش میشد و با گذشت زمان حتی به ارگاسم دومش نزدیکتر میشد.

i finally found peace! (Kookv)Where stories live. Discover now