اون نمیخواست بره چون خوب میدونست با دیدن سولهی فقط حالش بدتر میشه و قطعا ملکه ی عذابش به این زودیا دست بردارش نیست و قراره بازم با نقشه های شوم جدیدش سوپرایزش کنه.
-تو خونه نمیری! یه مدت میبرمت پیش خودم بعدش حرف میزنیم و با هم یه تصمیمی میگیریم خوبه؟
-ب..بله..خوبه...ا..آقای...ج..جئون...
اینکه به خونهی مرد رویاها و مورد علاقش بره قطعا اتفاق خوشایندی بود ولی واکنش سولهی به این موضوع غیر قابل پیشبینی بود. ممکن بود از شدت حسادت دست به اعمال خطرناکی بزنه و تهیونگ از همه بیشتر نگران دردسر ساختن برای مردی بود که حاضر بود همه چیزشو برای یه نگاه مهربونش بده.
.
.
.دو روز بعد
Taehyung's pov
شرایط به طرز عجیبی خوب پیش میرفت و بوی دردسر نمیومد. نمیدونم با چه ترفندی ولی آقای جئون تونسته بود سولهی رو دست به سر کنه. داشتم از کنجکاوی میمردم. یعنی بهش چی گفته؟ نکنه بهش باج داده؟
از وقتی منو به خونشون آورده نتونستم درست حسابی ببینمش یا باهاش مکالمهای داشته باشم...بیچاره مرد مهربونم... حتی نمیتونم براش آشپزی کنم و اون هروقت از سر کار برمیگرده برامون غذا میاره گاهی اوقاتم خودش میپزه که باور کنین دیدنش وقتی پیشبند آشپزی پوشیده، آستینهای خوشگلشو بالا زده و مشغول آشپزیه چشمنواز ترین چیزیه که میشه دید. دخترش آچا با من مهربونه و با وجود سن کمی که داره اجازه نمیده احساس غریبگی کنم. البته از مردی مثل آقای جئون داشتن چنین دختری اصلا بعید نیست!
تنها چیزی که آزارم میده اینه که ازم دوری میکنه که مطمئنا به خاطر گرایشم و اون فیلم لعنت شدست! به لطف زنیکه ی عفریته دیدش کاملا نسبت به من عوض شده و سعی میکنه کمترین برخورد رو بام داشته باشه. کاش از چیزی خبر نداشت... ممکن بود بازم منو عزیزم صدا کنه...بهم بگه کوچولو و بغلم کنه...ممکن بود بازم بهم محبت کنه و لبخند بزنه ولی حالا دیگه نمیتونم هیچوقت همهی این زیبایی هارو ببینم.
از سولهی متنفرم! از خودمم همینطور! چرا باید اون روز کنترلمو از دست بدم و بخوام با عکس آقای جئون خودمو لمس کنم! من چندش آورم حق با سولهیه....آقای جئون گفت فراموشش میکنه ولی مطمئنا این کارو نکرده که اینجوری رفتار میکنه... بهش حق میدم...اون که مثل من نیست..اگه گرایشش استریت هم نبود هیچوقت به کسی مثل من توجه نمیکرد... کی دلش میخواد با یه پسر لاغرمردنی و ضعیف که از قضا افسردست و لکنت داره بره تو رابطه ؟
ساعت چهاره... آقای جئون تا نیم ساعت دیگه میرسه...خنده دارترین نکته اینه که مثل دو روز گذشته قرار نیست بهم توجه زیادی نشون بده ولی من همچنان وقت اومدنش استرس دارم!
-تهته.... میشه کمکم کنی این مسئلهی ریاضی رو حل کنم...
آچا صدام زد... تنها کسی که منو با این لحن شیرین صدا میزنه آچاست... با اینکه نتونستم زیاد درس بخونم ولی در این حد که به یه دختر بچهی چهارده ساله کمک کنم سواد دارم... اگه هیچ کاری اینجا از دستم بر نمیاد حداقل میتونم به دخترش کمک کنم و اینجوری کمی احساس مفید بودن داشته باشم. ناگفته نماند که وقت گذرونی با دختر آقای جئون از کارای مورد علاقمه!
ESTÁS LEYENDO
i finally found peace! (Kookv)
Fanficآقای جئون سعی داره پسرک مظلوم و رنج دیده ای رو که کم کم بهش دل میبست به زندگی برگردونه... مرهمی برای درداش بشه و اعتماد به نفس از دست رفتشو بهش برگردونه...آیا موفق میشه ؟ ⭐ - این امکان نداره...من مثل احمقا به نظر میرسم لطفا نگاه کردن به منو تموم ک...