part 8(پایان من)

1.7K 244 88
                                    

Taehyung's pov

اینم پایان منه‌...آقای جئون همه چیو راجع به من فهمید...حالا دیگه هیچوقت نمیبینمش یا حتی اگه اتفاقی به هم بر بخوریم حتی واسه یه سلام کردن وجود نحسمو تحمل نمیکنه.... چطور به خودم جرئت دادم بهش حس داشته باشم؟ تازه داشتم حس میکردم زندگی قشنگه‌‌‌...اینکه چقدر دوست دارم زیر آسمون آبی خدا نفس بکشم...اینکه بخوام با فکر کردن بهش چشمامو ببندم و رویاپردازی کنم... اینکه برخلاف همیشه با حس خوبی از خواب بیدار شم...تازه داشتم به دیدنش عادت میکردم.

چرا ؟ چرا هیچ کدوم از قشنگیای دنیا سهم من نشدن؟ شایدم من زیادی پر توقعم.... شاید این دفعه چیز زیادی خواستم... نمی‌دونم...تنها چیزی که به خوبی میدونم اینه که دیگه نمی‌خوام زنده باشم و زندگی کنم...از همه چیز بیزارم... در و دیوار این خونه حالمو به هم میزنه و هوایی که اون زن توش نفس می‌کشه برام سمیه.

چند بسته از قرصای خوابمو برداشتم و لیوان و پر کردم. دیگه خستم‌...دنیا هیچی بهم نداد...می‌خوام برم شاید اونجا جای بهتری باشه.

مشتام پر از قرص بودن‌‌‌...هه! منم قراره با این کوچولوها بمیرم‌..‌‌. خواستم دستمو به طرف دهنم ببرم که یادم اومد یه عذرخواهی و خداحافظی به عزیزترین شخص زندگیم بدهکارم... حتی فکر پیامک زدن بهش تو لحظات آخر عمرم بهم حس زندگی القا می‌کنه.

"سلام آقای جئون‌‌...من واقعا نمی‌دونم چی بگم ‌..تنها چیزی که میشه گفت اینه که بگم متاسفم! واقعا بابت همه چیز متاسفم! لطفاً منو ببخشین و اینو بدونید که شما اولین کسی بودین که تو این دنیا بهم لبخند زدین...لبخندتون واقعا زیباست....قدرشو بدونید. اینم بدونید که سولهی یه شیطانه ! با ازدواج کردن با اون زن زندگیتونو نابود نکنین...مراقب خودتون و دخترتون باشید. خداحافظ برای همیشه. "

درحالیکه اشکام به پهنای صورتم می‌ریختن تایپ کردم و اولین مشت قرص رو خوردم.

Author's pov

آقای جئون با شنیدن صدای پیامکش کتابشو بست و اونو روی میز گذاشت. یعنی کی می‌تونه باشه تو این ساعت شب؟

گوشی رو برداشت و به محض اینکه دید پیام از طرف کیه قلبش ضربانی جا انداخت. یعنی باید جوابشو میداد؟ اون همیشه سعی میکرد بهترین تصمیمات رو بگیره پس چرا الان نمیدونست بهترین تصمیم ممکن چیه؟

بعد از چند دقیقه کلنجار رفتن با خودش پیام و باز کرد و به محض خوندن متنش دستاش شروع به لرزش کردن. یعنی چه اتفاقی در انتظارش بود؟ اون متن شوم  گواه اتفاق خوبی نبود چون هر لحظه ممکن بود پسر به خاطر اون بلایی سر خودش بیاره. حتما سولهی ماجرا رو به تهیونگ گفته بود...اونم از شدت خجالت ممکن بود هر لحظه تصمیمی احمقانه بگیره...یا شایدم تا حالا گرفته باشه. کی میدونست ؟

Jungkook's pov

بعد از روزی که همسرم رفت امروز بدترین روز زندگیم بود. یه پسر بچه به خاطر خجالت از من تا حد مرگ قرص خورده بود و دردناک تر از همه چیز این بود که سولهی از چیزی خبر نداشت ... تهیونگ کاملا بی کس بود... وقتی من رسیدم پسرک بیچاره کف اتاقش از حال رفته بود و صورتش به سفیدی میزد... چرا سولهی از این ماجرا سواستفاده کرد؟! نمیتونم کار تهیونگو تایید کنم ولی کار سولهی قطعا شیطانی بود! خودم چرا فیلمو تا لحظه‌ی آخر پلی کردم؟! چرا حریم خصوصی پسر و نادیده گرفتم؟ حالا که فکر میکنم منم یه جورایی مقصرم! باید یه کاری کنم!

i finally found peace! (Kookv)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora