part 6(پانسمان)

1.8K 240 114
                                    

Taehyung's pov

لعنت به من لعنت به من! این چه کاری بود کردم ؟ چرا محض رضای خدا این دفعه کنترل بدنم از دستم رفت؟ مدت زیادیه که اینجوری تحریک نشدم هروقت اتفاق افتاده تونستم به خوبی مدیریتش کنم و از پسش بربیام ولی این دفعه تمام وجودم و تک تک سلولای بدنم  با دیدن اون عکسا درد گرفت و ازم فقط آقای جئونو میخواست. خواسته ی احمقانه‌ای بود! چطور میشد به جسمم بفهمونم که اون مال من نیست و من هیچوقت قرار نیست به دستش بیارم؟!

گوشیم همون لحظه ویبره رفت و منو از افکارم بیرون انداخت. با دیدن اسمی که روی صفحه افتاده سر خوردن قلبم از قفسه ی سینمو حس کردم.

مرد رویاهام❤️

"سلام تهیونگ... حالت چطوره؟ درد یا سوزش نداری عزیزم؟ "

خدای من...یه نفر چطور میتونه انقد مهربون و شیرین باشه؟ ولی خبر نداره که همین چند دقیقه ی پیش با وقاحت تمام اونو در حالیکع خودمو ارضا میکردم تصور کرده بودم!

سریع جواب دادم چون میخواستم مکالممون ادامه پیدا کنه و نمی‌دونم به چه دلیل کوفتی‌ای مثل احمقا لبخندی مضطرب روی لبام بود.

"درد ندارم خوبم...مرسی که پرسیدین آقای جئون برای همه چیز ممنونم😀"

مرد رویاهام ❤️

"من فقط وظیفمو انجام دادم عزیزم🤗"

بقیه‌ی روزم چطور سپری شد؟ خب من فقط به اون دو تا پیامی که آقای جئون بهم داده بود فکر کردم و مثل احمقا با خودم خندیدم و رویابافی کردم... قرار نیست که بابت خیال‌پردازی پول بدم نه؟ پس این کارو میکنم چون کاملا رایگانه و حس بهتری داره...هر چی هم که نباشه بالاخره آقای جئون تنها دلیلیه که این اواخر باعث میشه بخوام زندگی کنم و لبخند بزنم.

.
.
.

دو روز بعد

-هی پسره‌ی بدقیافه چقد میخوای تلویزیون ببینی؟ پاشو خونرو تمیز کن آقای جئون داره میاد...

فقط جمله‌ی آقای جئون داره میاد باعث میشد بخوام تو آسمونا پرواز کنم و به لقبی که اون عفریته منو باهاش خطاب کرده بود اهمیت ندم.صدای تپش قلبم و شکل گیری پروانه‌های داخل شکممو حس کردم.آقای جئون تو داری باعث میشی زندگیم قشنگ بشه!

حس میکردم زندگی واقعا داره شیرین میشه و احساس خوشایند و عجیبی داشتم اونقدر که نفهمم دو ساعته که مشغول تمیز کردن خونم و زمان گذشته. اصلا خسته نبودم.حس خوبی توی دلم شکل گرفته بود که باید جلوشو میگیرفتم . هر بار با به یادآوردن لبخندای مرد، نگاه مهربونش، آغوش حمایت‌گرش و حس لبای لطیفش روی پیشونیم از این رو به اون رو میشم و این حس لعنتی تشدید میشد.نباید انتظاراتمو بالا ببرم! همین که شناختمش و باهاش برخورد داشتم برام یه دستاورد محسوب میشه!

i finally found peace! (Kookv)Where stories live. Discover now