با تقه ای که میز خورد سرمو بالا آوردم و دیدمش. با تعجب نگاهم کرد و پشت میز نشست: چرا سرت خیسه؟ بیرون که بارون نمیاومد؟ میاومد؟
و خم شد و از پنجره بیرون رو گذروند.
هوف کشیده ای از دهنم خارج شد: دوست دخترم باهام بهم زد.
انتظار هرچیزی رو داشتم بجز پیچیدن صدای بلند خنده هاش توی رستوران!
-- دوست دخترم داشتی؟
اداشو درآوردم: نه فکر کردی مثل تو آسکشوالم؟
قمقمه فلزی از کوله پشتیش بیرون آورد: از کجا میدونی من آسکشوالم؟ فقط وقتی برای قرار گذاشتن ندارم!
دوباره اداشو درآوردم و صدای خنده هاش بلند تر شد.
لیوان فلزی رو برداشت و محتوی قمقمه رو داخلش خالی کرد: بیا دمنوش اسطوخدوسِ. باعث میشه شب که رفتی خونه بدون فکر به دوست دخترت بخوابی.
و لیوانو به سمتم گرفت.
- عق، تلخه!
-- آره یادم رفت عسل بریزم توش. صبح دیرم شده بود.
- نمیخورمش.
با تحکم گفت: بخور!
با ناراحتی نگاهش کردم اما با ابروهاش اشاره کرد: بخور.
نفس عمیقی کشیدم و یک نفس دمنوش رو سر کشیدم: مثل زهر میمونه!
-- اشکال نداره عوضش شب خوب میخوابی.
پشت چشمی براش نازک کردم: امروز وضع با استادت چجوری بود؟
سرشو روی میز گذاشت: حرفشم نزن! دیوونه ام کرد مردک دیوانه. فقط یه ماه دیگه دووم بیارم تمومه. فقط یه ماه دیگه.
لبخندی زدم و بی اراده دستم رو روی موهای فندقی رنگش کشیدم: آره فقط یه ماه دیگه است جین.
-- هیونگ!
- هوم؟ صدات نمیاد!
سرش رو بلند کرد و غرید: هـیـونــگ!
شونه ای بالا انداختم و لبخند احمقانه امو زدم: متاسفم ولی خودتو به سبک من عادت بده.
و دندونامو نشونش دادم.
-- خل و چل.
توی سکوت مثل همیشه در حال خوردن بودیم که جین سکوتو شکست: بعد از اینجا میری خونه؟
- اوهوم، چطور؟
-- میخوام یه جایی رو نشونت بدم.
مکثی کرد و انگار داشت بهش فکر میکرد. چشماش پر از نور شده بودن و نگاهش به یه گوشه از میز قلاب شده بود.
-- کنج دنجمو میخوام نشونت بدم.
حالا منم مثل خودش چشمام برق میزد و بی طاقت شده بودم.
CITEȘTI
• 𝗥𝗲𝗳𝗹𝗲𝗰𝘁𝗶𝗼𝗻 𝗢𝗳 𝗠𝗲 | 𝗝𝗶𝗻𝗞𝗼𝗼𝗸
Dragosteانسان همیشه انعکاس خودش رو توی آب، آیینه یا هرچیز شفاف دیگهای نمیبینه. گاهی وجود یک آدم دیگه، یه خاطره یا حتی ریختن یک اشک باعث میشه بتونه انعکاس خودشو ببینه؛ خود گمشده ،عشق گمشده و زندگی گمشدهاش رو پیدا کنه! "انعکاس من" نقطهی تقابل جونگکوک...