روز سوم ᨖ گل نرگس زرد: احترام

137 46 44
                                    

با تقه ای که میز خورد سرمو بالا آوردم و دیدمش. با تعجب نگاهم کرد و پشت میز نشست: چرا سرت خیسه؟ بیرون که بارون نمی‌اومد؟ می‌اومد؟

و خم شد و از پنجره بیرون رو گذروند.

هوف کشیده ای از دهنم خارج شد: دوست دخترم باهام بهم زد.

انتظار هرچیزی رو داشتم بجز پیچیدن صدای بلند خنده هاش توی رستوران!

-- دوست دخترم داشتی؟

اداشو درآوردم: نه فکر کردی مثل تو آسکشوالم؟

قمقمه فلزی از کوله پشتی‌ش بیرون آورد: از کجا می‌دونی من آسکشوالم؟ فقط وقتی برای قرار گذاشتن ندارم!

دوباره اداشو درآوردم و صدای خنده هاش بلند تر شد.

لیوان فلزی رو برداشت و محتوی قمقمه رو داخلش خالی کرد: بیا دمنوش اسطوخدوسِ. باعث می‌شه شب که رفتی خونه بدون فکر به دوست دخترت بخوابی.

و لیوانو به سمتم گرفت.

- عق، تلخه!

-- آره یادم رفت عسل بریزم توش. صبح دیرم شده بود.

- نمی‌خورمش.

با تحکم گفت: بخور!

با ناراحتی نگاهش کردم اما با ابروهاش اشاره کرد: بخور.

نفس عمیقی کشیدم و یک نفس دمنوش رو سر کشیدم: مثل زهر می‌مونه!

-- اشکال نداره عوضش شب خوب می‌خوابی.

پشت چشمی براش نازک کردم: امروز وضع با استادت چجوری بود؟

سرشو روی میز گذاشت: حرفشم نزن! دیوونه ام کرد مردک دیوانه. فقط یه ماه دیگه دووم بیارم تمومه. فقط یه ماه دیگه.

لبخندی زدم و بی اراده دستم رو روی موهای فندقی رنگش کشیدم: آره فقط یه ماه دیگه است جین.

-- هیونگ!

- هوم؟ صدات نمیاد!

سرش رو بلند کرد و غرید: هـیـونــگ!

شونه ای بالا انداختم و لبخند احمقانه امو زدم: متاسفم ولی خودتو به سبک من عادت بده.

و دندونامو نشونش دادم.

-- خل و چل.

توی سکوت مثل همیشه در حال خوردن بودیم که جین سکوتو شکست: بعد از اینجا می‌ری خونه؟

- اوهوم، چطور؟

-- می‌خوام یه جایی رو نشونت بدم.

مکثی کرد و انگار داشت بهش فکر می‌کرد. چشماش پر از نور شده بودن و نگاهش به یه گوشه از میز قلاب شده بود.

-- کنج دنجمو می‌خوام نشونت بدم.

حالا منم مثل خودش چشمام برق می‌زد و بی طاقت شده بودم.

• 𝗥𝗲𝗳𝗹𝗲𝗰𝘁𝗶𝗼𝗻 𝗢𝗳 𝗠𝗲 | 𝗝𝗶𝗻𝗞𝗼𝗼𝗸Unde poveștirile trăiesc. Descoperă acum