روز هشتم ᨖ گل قاصدک

106 38 58
                                    

روز هشتم
گل قاصدک: وفاداری، خوشبختی، صداقت

دستمو روی زنگ نگه داشتم و تا وقتی در باز نشد ولش نکردم.

-- کله صبح چه مرگته جونگ‌کوک؟

به قیافه خواب آلود جین خیره شدم: خواب بودی؟

مطمئن بودم ساعت از هفت صبح گذشته و این ساعت جین همیشه بیدار بود برای اطمئینان مچ دستمو جلوی چشمم گرفتم. هفت و پنجاه دقیقه بود!
با تعجب گفتم: این ساعت؟

-- آره، گلفروشیو تعطیل کردم.

متعجب بهش خیره شدم: تعطیل کردیش چرا؟

-- یکم استراحت لازم داشتم ولی انگار تعطیل کردن گلفروشی هیچ کمکی بهم نمی‌کنه و همچنان سرم شلوغه!

بی توجه به تیکه‌ای که خیلی نامحسوس بهم انداخت و من هم متوجه‌ش نشدم، کفش هامو درآوردم و وارد خونه شدم: چمدونت کجاست؟

-- هی کجا می‌ری؟ وایسا ببینم، چمدونمو می‌خوای چیکار؟

وارد اتاقش شدم و بدون جواب دادن در کمد هارو باز کردم و بالاخره چمدونش رو پیدا کردمو بازش کردم. از توی کمد چند دست لباس برداشتم.

داشتم پیراهن سوم رو توی چمدون جا می‌دادم که در چمدون بسته شد و سوکجین روی تخت نشست: می‌شه بگی داری چیکار می‌کنی و به چمدون و وسائل من چه نیازی داری؟ شبیه فراری ها شدی!
مکثی کرد و در حالی که به چشمام زل زده بود زمزمه کرد: نکنه واقعا داری فرار می‌کنی؟ کسی‌و کشتی؟

چشم‌هاش گرد شد: نگو که..
دست آزادش رو روی دهنش گذاشت و بی اهمیت به دهن بازشده‌ام برای توضیح، گفت: بالاخره نتونستی تحمل کنی و انقدر روی مخت رفت که کشتیش؟

انگشت اشاره‌اش رو به سمتم گرفت: فکرشم نکن منو شریک جرمت کنی. درسته هنوز با هوسوک صمیمی نشده بودم ولی دوستش داشتم. اصلا نمی‌خوام توی بهونه‌ات کمکت کنم.

با بی‌حس ترین حالتی که توی چهره‌ام می‌شناختم بهش زل زدم: تموم شد؟ بازم تا صبح بیدار بودی و داشتی اون سریال جنایی جدیده رو می‌دیدی؟

شونه بالا انداخت: سریال جذابیه.

چشم‌هاشو باریک کرد و سرشو کج کرد و سعی کرد مثلا تاثیر گذار باشه: بحثو عوض نکن. چجوری کشتیش؟ چی شد؟ بازم ازت خواست با یکی از دوستای مین‌آ بری سر قرار؟

دستش رو، که هنوز روی چمدون بود کنار زدم: برو بابا! دارم می‌رم ژاپن و می‌تونم یه همراه با خودم ببرم، توهم که گفتی نیاز داری به استراحت پس بیا باهم بریم.
و این بار حوله ی تمیزی روی توی چمدون جا دادم.

- درضمن، من همه دوستای مین‌آه رو می‌شناسم.
یکی از کشو‌هاشو بیرون کشیدم: می‌شه گفت تقریبا با همه‌اشون یه آشنایی نزدیکی دارم.

• 𝗥𝗲𝗳𝗹𝗲𝗰𝘁𝗶𝗼𝗻 𝗢𝗳 𝗠𝗲 | 𝗝𝗶𝗻𝗞𝗼𝗼𝗸Where stories live. Discover now