روز بیست و چهارم
گل مریم: لذت از زندگی عاشقانه، صداقت در عشقلپتاپو توی کیفش گذاشتم: مرسی که خبر دادی. کل روز داشتم دنبالش میگشتم.
-- حدس میزدم. انقدر ماهی گُلی هستی که کیفشو بردی ولی خودشو نه.
چشمهامو مالیدم: داریم نزدیک کریسمس میشیم و من از این تایم سال متنفرم سوکجین!
خندید: حتی از تولدت؟
- اون استثناعه.
-- خوبه چون علاقهایی به سوپرایزت ندارم، روز تولدتو کاملا برای من خالی میکنی.
- این خودش یعنی یه سوپرایز تو راهه.
سرشو تکون داد: نه به اون شدتی که فکر میکنی.
خندیدم: دیوونه.
خواستم بیرون برم که زنگو زدن و کیونگهون وارد شد: سلام، نمیدونستم توام اینجایی جونگکوک.
کیف لپتاپمو بالا گرفتم: جا گذاشته بودمش.
-- خوشحال شدم دیدمت.
- منم همینطور.
به سمت جین برگشتم و سعی کردم لحن نیمه سرد کیونگهونو نادیده بگیرم: خب من دیگه برم..
دستمو نگه داشت: ناهار بمون. به اندازهی سه نفر سفارش دادم. فکر میکردم بمونی.
و با نگاهش چیزیو به کیونگهون گفت که اون گاردش رو پایین اورد: بمون، دورهم خوش میگذره.
حس کردم باید بهشون یه زمان بدم تا باهم صحبت کنن. جو بینشون خیلی عجیب غریب بود و میتونستم حس کنم یکمیش به خاطر حضور منه! پس گفتم: پس بذار برم پایین. لپتاپو تو ماشین میذارم بعد میرم غذاهارو بگیرم.
-- پیک میاره.
- میدونم ولی این چند روز خیلی توی شرکت بودم، باید یکم آفتابو روی پوستم حس کنم جین.
لبخندی به کیونگهون زدم و از خونه بیرون زدم. تا پارکینگ داشتم به رفتار کیونگهون فکر میکردم. مشخص بود چیزی میدونه. شاید جین بهش گفته بود. بالاخره اونا دوستای بچگی هم بودن و طبیعی بود بهش همه چیز رو بگه. دستمو توی جیب کاپشنم کردم. سوئیچمو بالا جا گذاشته بودم!
دوباره سوار آسانسور شدم تا برشون دارم. بدون زدن زنگ، رمزو زدم وارد شدم. هنوز وارد سالن نشده بودم که صدای بلند کیونگهون به گوشم خورد: فکر کردی چقدر دیگه میتونی بهم نگی و امیدوار باشی نفهمم؟ اتفاقا فهمیدم فقط میخواستم ببینم تا کِی قراره بهم نگی و توی صورتم وانمود کنی همه چیز خوبه!
صدای جین برخلاف کیونگهون آروم بود: چیو میدونی؟
-- که بهش گفتی و اون ردت کرده. ازش دست بکش سوکجین. حماقت نکن.
-- تو به این میگی حماقت؟
واسه چندلحظه کیونگهون چیزی نگفت. میتونستم تصورش کنم که با اون پوزخند مسخرهاش و اخمهای درهم سکوت کرده و به جین زل زده تا ببینه داره مسخرهاش میکنه یا واقعا جدیه؟!
چندثانیه بعد داد زد: پس به چی میگم حماقت؟ هرروز داری میبینیش، میری خونهاش، راهش میدی بیاد خونهات و خودتو فراموش کردی احمق! داری خودتو نابود میکنی. چی ازت مونده؟ به سه سال قبلت نگاهی انداختی؟-- کدوم سه سال قبلو میگی؟ آهان اون سه سال قبلیو میگی که آدمایی که تو خیابون کنارم رد میشدن برام مثه ارواح سرگردون بودنن؟ اون سال هایی که به اصرار مامانت میرفتم سر قرار هایی که به زور تحملشون میکردم تا به مامانت بیاحترامی نکرده باشم و هیچی ازشون بعد از یک ساعت یادم نمیموند؟ یا اون سالایی که توی دانشکده از جیمین(دختر) خوشم میاومد و بعد از چند سال ردم کرد چون نه دکتر بودم نه وکیل؟
من دوسش دارم هون چون خودمو دیده. خودمو قبول داره هرجور باشم. براش مهم نیست یه گیاهشناس مسخرهام که فقط با گل و گیاه ها رابطهام خوبه. منو مسخره نمیکنه که به بچههام میگم بچههام! وقتی براش از گلها حرف میزنم چشمهاش برق میزنه و نمیدونی چقدر دیدن اون برق توی چشماش آرامش بخش و دلانگیزه.
صدای جین پر از بغض بود. ازهمون بغض ها که کمی بعدش گریه میکرد و چشمهاش به خون میافتاد. گوشهام باور نمیکردن که چی شنیدن. قرار بود جین قید عشقو بزنه، ولی انگر اون هم نتونسته بود. مثل من که نمیدونستم الان که میخوام برم و بغلش کنم و ازش در برابر کیونگهون محافظت کنم به خاطر دوستیه یا عشق؟
با صدای کیونگهون به خودم اومدم: به خاطر خودت میگم. رها کن بره. تموم کن این دوستی منحوسو باهاش.
-- نمیخوام هون. دارم از این عشق لذت میبرم هرچقدرم برام دور و دردناک باشه. مهم نیست که دوستم نداره، همین که دوستمه برام کافیه. همین که کنارمه، کافیه. هرچند درد داره، ولی کافیه.
دیگه نمیتونستم بیشتر گوش بدم. اگه یکم دیگه اونجا میموندم، نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم و کاری میکردم که نمیخواستم. پس همونطور بیصدا که اومده بودم، بیرون رفتم تا غذاهارو بگیرم و وقتی برگشتم جوری رفتار کردم که انگار چیزی نشنیدم ولی خوردن ناهار توی اون سکوت خیلی سخت بود. جو اونقدر معذب کننده بود که بعد از غذا بدون آوردن بهانهای خداحافظی کردم و جین هم جلومو نگرفت.
شب وقتی توی تخت دراز کشیده بودم صدای گوشیم بلند شد. جین پیام داده بود: یادت نره، هفتهی بعد روز تولدتو برام خالی کنی.
***
سلام، حال شما؟
ممنون واسه کامنتتای قشنگتون، همه رو خوندم ولی فرصت نشد جواب بدم🤍
میدونم این پارت کوتاه بود ولی داریم به پارتای آخر نزدیک میشیم🥺 پس انقده تحمل کنید🤏🏻 تمومه^^میدونم ممکنه هنوز رفتارای جونگکوک براتون ناراحت کننده و اذیتت کننده باشه، پس دوباره اینو یادآوری میکنم.
جونگکوک خیلی به جین اهمیت میده، حتی بیشتر از خودش.
دوپارت دیگه بهش فرصت بدین تا کامل متوجه بشید🥲امیدوارم این پارتو دوست داشته باشید♡
تا فردا مراقب خودتون باشید.
دوستتون دارم، ساحل هستم♡راستی آیدی و اسمم رو هم عوض کردم، امیدوارم گمم نکنید🤗
YOU ARE READING
• 𝗥𝗲𝗳𝗹𝗲𝗰𝘁𝗶𝗼𝗻 𝗢𝗳 𝗠𝗲 | 𝗝𝗶𝗻𝗞𝗼𝗼𝗸
Romanceانسان همیشه انعکاس خودش رو توی آب، آیینه یا هرچیز شفاف دیگهای نمیبینه. گاهی وجود یک آدم دیگه، یه خاطره یا حتی ریختن یک اشک باعث میشه بتونه انعکاس خودشو ببینه؛ خود گمشده ،عشق گمشده و زندگی گمشدهاش رو پیدا کنه! "انعکاس من" نقطهی تقابل جونگکوک...