دو تقه به در شیشه ای اتاق یونهی زدم و بعد از شنیدن صداش وارد شدم: خسته نباشی یونهی.
یکی از قوانین بوسان دیلی، صدا زدن صمیمانهی کارمند ها بود. بزرگ ترین دلیلی که پنج سال پیش وادارم کرد فرم درخواست استخدام رو پر کنم.
دستهام رو پشت کمرم گره زدم: یه چیزی میخواستم؟
نگاهش رو از لپ تاپش گرفت و منتظر نگاهم کرد.
- یادته دو هفته ی تعطیلات سال نو رو واسه ی شرکت خرج کردم؟
جعبه دستمال کاغذی روی میزش رو به سمتم پرت کرد و با خنده گفت: داری ازم اخازی میکنی بچه؟
بدنم رو چهل و پنج درجه کج کردم و جعبه با موفقیت به زمین خورد. شونه بالا انداختم: خودت بهم گفتی بعدا میتونی جبرانش کنی و دو هفته تعطیلات مثل همون با حقوق کف دستم میذاری.
دوباره شونه بالا انداختم و منتظر به یونهی نگاه کردم.
آهی کشید: خیلی خب، فقط دو هفته مرخصی؟
- نه! میخوام یک ماه برم مرخصی و مرخصی رو از دوشنبه حساب کن!
لبخند پت و پهنی به قیافه ی شوکه اش زدم: نگران نباش همین چند دقیقه پیش تمام گزارش های این چند روز رو فرستادم واسهی بخش ویراستاری. فقط یه مصاحبه فردا دارم که تا شب تمام کاراش تموم میشه و میفرستم برای هه وون!
دوباره شونه ای بالا انداختم و لبخندم رو حفظ کردم.
یونهی آه عمیق دیگه ای کشید: باشه یک ماه مرخصی که دو هفته اش با حقوق و مزایاست. چیز دیگه ای نمیخواید سرورم؟
قدمی به عقب برداشتم: نه چیز دیگه ای نیست.
از در بیرون رفتم و ناگهان یه چیزی یادم افتاد و درو باز کردم وسرم رو داخل کردم.
-- دوباره چییه؟!
فریاد یونهی خنده ام رو پررنگ تر کرد: شرطم رو یادم رفت. این یک ماه هیچ کاری انجام نمیدم، مرخصی به معنای واقعی میخوام رئیس! برای همین گوشیم خاموشه و خبری از زنگ و فضای مجازی نیست.
به قیافه شوکه ی یونهی اهمیتی ندادم و گفتم: بهم خوش میگذره، نگران نباش نونا!
در رو بستم و به سمت اتاق استراحت رفتم، چند ثانیه بعد صدای فریاد یونهی دفترو لرزوند: جونگکوک!
هوسوک به شونه ام ضربه ای زد: نمیشد زودتر یونهی رو با خبر میکردی؟ تا ماه بعد که برگردی قراره به ما سخت بگذره.
و آه عمیقی کشید.
خندیدم و لیوان چاییو به دهنم نزدیک کردم: مجبور بودم. تصمیم خودم هم یهویی شد.
زیر چشمی نگاهم کرد: خوبی؟
لبخندی زدم و سری تکون دادم: آره خوبم، فقط یکم استرس دارم.
ESTÁS LEYENDO
• 𝗥𝗲𝗳𝗹𝗲𝗰𝘁𝗶𝗼𝗻 𝗢𝗳 𝗠𝗲 | 𝗝𝗶𝗻𝗞𝗼𝗼𝗸
Romanceانسان همیشه انعکاس خودش رو توی آب، آیینه یا هرچیز شفاف دیگهای نمیبینه. گاهی وجود یک آدم دیگه، یه خاطره یا حتی ریختن یک اشک باعث میشه بتونه انعکاس خودشو ببینه؛ خود گمشده ،عشق گمشده و زندگی گمشدهاش رو پیدا کنه! "انعکاس من" نقطهی تقابل جونگکوک...