روز چهاردهم
گل رز قرمز کمرنگ: دوستت دارم!*Jin POV*
به ساعت که تازه ده شبو رد کرده بود نگاه کردم به سمت در رفتم. فقط جونگکوک بود که اینقدر بد موقع مزاحم میشد.
درو باز کردم: وقت بهتر از این سراغ نداشـ..
با دیدن وضعیتش حرفهام یادم رفت. کیسهی دستش رو بالا گرفت: پایهی آبجو هستی؟
با واردشدنش تازه فهمیدم میتونم حرف بزنم و لال نشدم. دستشو کشیدم: وایستا ببینم. این چه وضعیتیه؟
آروم دستشو بیرون کشید: میشه بشینم؟ نزدیک چهار ساعته دارم راه میرم.
بدون اینکه چیز دیگه ای بپرسم با آبجویی که بازش کرده بود تنهاش گذاشتمو به سمت حمام رفتم تا جعبه کمکهای اولیه رو بیارم. قبلاهم دیده بودمش که زخمی بشه، ولی همیشه در حد یه زخم کنار لبش بود نه مثل امروز. به انعکاس خودم تو آیینه خیره شدمو نفس عمیقی کشیدم و از حمام خارج شدم. هنوز ده دقیقه هم نگذشته بود ولی سومین بطری رو داشت تموم میکرد.
کنارش نشستم: فکر میکردم قراره باهم بخوریم.
بطریو ازش گرفتمو روی میز گذاشتمش. میدونستم الانه که مست بشه و اونقدر عصبی هست که نذاره زخماشو تمیز کنم.برخلاف تصورم به مبل تکیه داد و زمزمه کرد: خیلی درد داره، پنبه رو محکم فشار نده.
و چشماشو بست.شروع کردم به تمیز کردن زخمِ نزدیک چشمش و دهنم رو باز کردم اما خودش زودتر به حرف اومد: اونقدر خطرناک نیست جین که احتیاجی به دکتر داشته باشه.
پوف کردم: ولی اینبار نزدیک چشمته.
چشمهاشو باز کرد و زل زد به چشمام: فکر میکنی قبلا بدتر از ایناهاشو نداشتم؟
نمیخواستم فکر کنه دارم بهش ترحم میکنم پس اخم کردم: نه تو این دوسال.
نفس عمیقی کشید: واسه همینه باهاشون زندگی نمیکنم.
با نزدیک شدن پنبه چشمهاشو بست: واقعا خوشحالم امشب جهیی اونجا نبود. آی! دلم نمیخواست قبل از عروسیش استرس بهش وارد بشه.
هومی کردمو چسب بخیه رو بالای ابروش زدم: آخ! گفتم درد میکنه!
- ببخشید.
کمی پماد کنار لب و زیرچشمش زدم: بهتری؟
-- یکم آبجوی دیگه نیاز دارم.
وسائلمو جمع کردم: امیدوارم تا اینارو میذارم سرجاش همه آبجورو نخورده باشی.
خندهی بی جونی کرد و به تلویزیون خاموش زل زد.
ده دقیقه بیشتر توی حمام ایستادم، مطمئن بودم به تنهایی نیاز داشت حتی با اینکه بهم پناه آورده بود و بعد از ده دقیقه که برگشتم چشمهاش خیس از اشک بود.
ČTEŠ
• 𝗥𝗲𝗳𝗹𝗲𝗰𝘁𝗶𝗼𝗻 𝗢𝗳 𝗠𝗲 | 𝗝𝗶𝗻𝗞𝗼𝗼𝗸
Romanceانسان همیشه انعکاس خودش رو توی آب، آیینه یا هرچیز شفاف دیگهای نمیبینه. گاهی وجود یک آدم دیگه، یه خاطره یا حتی ریختن یک اشک باعث میشه بتونه انعکاس خودشو ببینه؛ خود گمشده ،عشق گمشده و زندگی گمشدهاش رو پیدا کنه! "انعکاس من" نقطهی تقابل جونگکوک...