روز دوم ᨖ گل مروارید: دوستی حقیقی

135 42 36
                                    

به قمقمه ی فلزی که دو هفته ای می‌شد پیشم بود زل زدم و با صدای کسی سرم رو بالا گرفتم: ببخشید می‌تونم اینجا بشینم؟

به رستوران نیمه خالی نگاهی انداختم و قبل از اینکه جوابی بدم لبخند شیرینش رو به روم پاشید و رو به روم نشست. پالتوی کرم بلندش رو به همراه وسائل مختلفی که دستش بود، روی صندلی کناریش گذاشت و به من که بی حرف نگاهش می‌کردم زل زد: اون دفعه بهت گفتم خیلی خوبه که کنارت نشستم؟

ابروم رو بالا انداختم و اون به پشت چرخید: همون همیشگی برای من آجوما.

به سمتم چرخید و به قمقمه اشاره کرد: راستی سردرد هات بهتر شدن؟

قمقمه رو بی اجازه برداشت و درش رو باز کرد و بو کشید: هوم، این بار بهش لیمو هم زدی نه؟

مقداری ازش داخل لیوانش ریخت و قبل از اینکه بتونم چیزی بگم ازش نوشید: شیرینی‌ش کمه، عسل دوست نداری نه؟

آهی کشیدم: دهنی بود!

شونه بالا انداخت: اشکال نداره.

در قمقمه رو بست و سر جای قبلی‌ش گذاشت: دفعه بعدی که ببینمت برات یه چای دیگه میارم.

-- مگه می‌دونی کی قراره همو ببینیم؟

خندید: نه، ولی احتمال دیدنمون اینجا بیشتره، پاتوق هردومونه!

آه دیگه ای کشیدم و با سر از آجوما که غذاهارو روی میز می‌چید تشکر کردم.

-- نگفتی، سردردت بهتر شد؟

دهنم پر بود، پس سرمو بالا و پایین کردم.

مقداری از غذاش خورد و مثل گربه ها خرخر لذت بخشی کرد: خیلی خوبه که تنها نیستم.

به چشم هاش زل زدم. برام گنگ بود. دوست داشتم ببینم چی توی مغزش می‌گذره؟

-- می‌دونی، از تنهایی غذا خوردن متنفرم.

کف دست هاش رو بهم چسبوند: خواهش می‌کنم دفعه های بعدم بیا اینجا!

بی اراده خندیدم و از دهنم در رفت: من همیشه اینجام.

چشم‌هاش برق زد. نیشخندی زد و توی سکوت به غذا خوردن ادامه داد.

- روز طولانی داشتی؟

سرش رو بالا آورد و به پشتی صندلی تکیه زد: اوهوم. هر روز یه روز طولانی و تکراری دارم. مزخرفه! تو چی؟

- نه، امروز خوب بود.

آهی کشیدم و مثل خودش به پشتی صندلی تکیه زدم: ولی از فردا بازم شلوغ می‌شه. از آخر هفته ها متنفرم!

- اینجارو از کجا می‌شناسی؟

-- خونه ی استادم همین‌طرفاست. از صبح تا شب بهم گشنگی می‌ده! وقتی از قفسش آزاد می‌شم، تا به اینجا برسم پرواز می‌کنم!

• 𝗥𝗲𝗳𝗹𝗲𝗰𝘁𝗶𝗼𝗻 𝗢𝗳 𝗠𝗲 | 𝗝𝗶𝗻𝗞𝗼𝗼𝗸Donde viven las historias. Descúbrelo ahora