روز بیست و پنجم
رز ارغوانی: تمایل و اشتیاقم به تو!وارد پاتوقمون، یعنی همون رستورانی که بار اول همو دیده بودیم شدم. به طرز عجیبی برای وسط هفته بودن خلوت بود. با چشمهام دنبال جین گشتم. پشت میز همیشگی نشسته بود. برام دست تکون داد و از جاش بلند شد: بیا اینجا.
پالتومو بیرون آوردم: چرا اینجا؟ میتونستیم خونهی من بریم.
-- اونوقت کی غذا درست میکرد؟
ناخونکی به ظرف غذا روی میز زدم و شونه بالا انداختم: سفارش میدادم.
-- اینجا بهتره.
روی دستم زد: نخور، بذار کامل بشه.
با دیدن آجوما که با غذاهای بیشتر میاومد تعجب کردم: چه خبره، فقط ما دوتا نیستیم مگه؟
جین از آجوما تشکر کرد: چرا. رستورانو برای همین رزرو کردم.
از آجوما که تولدمو تبریک میگفت تشکر کردم و با چهرهی بدون احساس بهش خیره شدم: دیوونه شدی؟ عقلت کم شده؟
-- نه دیوونه شدم، نه عقلم کم شده. دوست داشتم یه خاطرهی متفاوت برات رقم بزنم.
به غذاها اشاره کرد: بیا تا سرد نشدن بخوریم.
تموم مدت غذا خوردن از اتفاقای مختلفی که برامون افتاد حرف زدیم. مهمترینش این بود که جین مجبور شده بود گربهی مصدوم محله رو توی خونهاش نگهداری کنه و اون گربه هم حسابی از خجالت جین دراومده بود و خاک تموم گلدوناشو بیرون ریخته بود و برگ بعضی هاشونو جوویده بوده! اونقدر به حرص خوردن جین خندیدم که نزدیک بود با گوشت خفه بشم!
-- واقعا نمیفهمم چیش خنده داره؟ دارم بهت میگم کل گلدونهای توی خونه رو داغون کرده. دروغ نمیگم اگه بگم روی همه برگهای بچههام جای دوتا دندون مونده!
دوباره بلند خندیدم و صدای خندهام توی رستوران ساکت و خلوت اکو شد: باورم نمیشه که مجبور شدی یه حیوون بیاری خونهات. چیزی که ازش متنفری!
و دوباره بلند خندیدم: دلم میخواد شاهکار های هنریش رو ببینم-- یه بار دیگه به اون شیطون کوچولو و کارهاش بخندی، از همینجا پرتت میکنم بیرون!
زبونمو بیرون آوردم: نمیتونی.
--چرا میتونم چون اینجارو رزرو کردم و برامم مهم نیست تو متولدی. تازه میتونم بعد رفتنت با خیال راحت تنهایی کیکو بخورم.
چشمامو گرد کردم: اگه بخوای راحت میتونم برم، نیازی به خشونت نیست!
چشم غرهای بهم رفت و فهمیدم بهتره غدانو بخورم تا از اون گربهی بیچاره دفاع کنم!به عقب تکیه دادم: خیلی خوردم! الانه که شکمم منفجر بشه.
جینهم تکیه داد: اشتباه کردم این همه غذا سفارش دادم. حالا کیکو چیکار کنیم؟
به لبهای آویزونش خندیدم و به آجوما که برای جمع کردن میز اومده بود کمک کردم.
YOU ARE READING
• 𝗥𝗲𝗳𝗹𝗲𝗰𝘁𝗶𝗼𝗻 𝗢𝗳 𝗠𝗲 | 𝗝𝗶𝗻𝗞𝗼𝗼𝗸
Romanceانسان همیشه انعکاس خودش رو توی آب، آیینه یا هرچیز شفاف دیگهای نمیبینه. گاهی وجود یک آدم دیگه، یه خاطره یا حتی ریختن یک اشک باعث میشه بتونه انعکاس خودشو ببینه؛ خود گمشده ،عشق گمشده و زندگی گمشدهاش رو پیدا کنه! "انعکاس من" نقطهی تقابل جونگکوک...