فضای پذیرایی توی سکوت فرو رفته بود و فقط صدای تیک تاک ساعت گاهی بلند و گاهی آروم به گوش میرسید. بعد برگشتن چانیول و هیونا به سئول بکهیون بشدت حوصلش سر رفته بود و دیگه چانیولی نبود که با حرکاتش بخندونتش. روی مبل جلوی تلویزیونی که خاموش بود نشسته بود و درحالی که آرنجش به دسته مبل تکیه خورده بود و سرش روی دستش بود خمیازه ای کشید. اون طرف مبل سهون دقیقا به همین حالت نشسته بود و درحال ور رفتن با گوشیش بود. بکهیون که از این حجم بیحوصلگی کلافه شده بود سرش رو سمت سهون برگردوند و با خم شدن سمت اون مرد سعی کرد ببینه توی گوشیش چخبره.
ظاهرا سهون توی اینستاگرام چادر زده بود و صفحه پست ها رو بالا پایین میکرد. بکهیون که کم کم داشت به سهون نزدیک میشد با بلند شدن صدای ناگهانی گوشی سهون از ترس دستش رو روی قلبش گذاشت و اخم محوی بین ابروهاش شکل گرفت. چند ثانیه گذشت و بکهیون تازه تونست درک کنه که اون صدا صدای یه اهنگ بوده. اما.. آهنگ خودش؟ حس میکرد گوشهاش اشتباه شنیدن اما هرچی دقت میکرد چیزی جز صدای خودش نمیشنید.. علاوه بر صدای خودش آهنگ هم آشنا بود و بیشتر از اینکه اون آهنگ، آهنگ خودشه مطمئنش میکرد
با تعجب خودش رو به سهون رسوند و سرش رو سمت گوشی سهون خم کرد.+چی؟ این.. این اینجا چیکار میکنه؟
ظاهرا یکی از طرفدارهای بکهیون یکی از آهنگهاش رو «تصور کنین یو ان ویلیج بوده :) » توی پیجش آپلود کرده بود و تعجب بکهیون از این بود که این پست داره از گوشی سهون ویو میخوره!
سهون نیم نگاهی به پسر کوچکتر انداخت و بعد برگردوندن نگاهش روی گوشیش ابروهاش رو به بالا هدایت کرد.
-خیلی وقته این پیج رو چک میکنم.. یکی از طرفدارای پروپا قرصته.
از لحنش کاملا مشخص بود که همچینم راضی نیست و بعد حرفش نفسش رو از بینیش بیرون داد. بکهیون سرش رو بالا آورد و نگاهش روی اجزای صورت سهون چرخید، بازم حس خوبی بهش دست داده بود.. سهون روش حساس بود و بکهیون حس میکرد هیچ چیز دیگه ای نیست که بخواد ارزوشو داشته باشه.. سهون حالش خوب بود، میخندید، شوخی میکرد و روی بکهیون حساسیت نشون میداد.. چی بهتر از این؟
+اوه.. خودم ندیده بودمش..
دستش رو پشت گردنش کشید و همراهش کمی از سهون دور شد، نگاهش هنوز روی گوشی سهون و ویدیویی که یکی از کنسرتهای گذشتشو نشون میداد بود و به لبش زبون زد.
+چقدر جوون بودم ولی.
سهون بلاخره گوشیش رو خاموش کرد و اون رو کنار گذاشت، دستهاش رو جلوی سینش به هم گره زد و نگاهش رو به بکهیون داد.
-یعنی میگی الان نیستی؟
+هستم؟
-قطعا نه.
بکهیون لبهاش رو برای گفتن حرفی از هم فاصله داد اما منظور سهون رو تازه فهمید و با لحن نسبتا بلندی لب زد.
YOU ARE READING
Mirage [ Completed ]
Fanfictionرابطهاش با سهون قبل روز تولدش عالی بود. سهون با خنده نگاهش میکرد و خاطرات روزش رو براش تعریف میکرد. وقتی میدیدش بغلش میکرد و کلی کارهای دیگه که دوستهای صمیمی با هم میکنن؛ ولی بعد از اون روز نحس، حتی یک بار هم خندهاش رو ندیده بود.. همش نگاههای سرد...