صدای پیچیدن زنگ توی خونه باعث شد بلاخره پلکهاش رو از هم فاصله بده و بدنش رو روی تخت بکشه تا به حالتی که میخواست دربیاد. چند لحظه ای گذشت و ضمن شنیدن هاله هایی از صدای سهون که داخل پذیرایی مشغول حرف زدن بود و بکهیون به سبب در اتاقی که بسته شده بود نمیتونست ببینتش نگاهی به پرده های کشیده شده انداخت و چندبار چشمهاش رو بازوبسته کرد تا خواب رو از سرش بپرونه. دیشب، بعد از حرف هایی که بینشون ردوبدل شد بدون اینکه متوجه چیزی بشه به خواب رفته بود و انگار سنگینی وزن سهون روی بدنش هیچ تاثیری توی بیخواب شدنش نداشت و علاوه بر اون بیشتر به خواب دعوتش کرده بود! حالا هم اصلا ایده ای نداشت چطور درحالیکه روی کاناپه وسط پذیرایی بود سر از اتاق درآورده و کاملا برهنه زیر پتو جمع شده.. دردی که توی کمر و پایین تنهاش حس میکرد به وضوح نشون دهنده رابطه نسبتا خشنی بود که دیشب داشت و نمیتونست بگه حس بدی بهش میداد.. اتفاقا پر از حس خوب بود که فقط میخواست تجربهاش کنه..
-بله... بله آقای کیم... شما فقط کافیه وسایل توی سالن اصلی رو بچینید من برای تزئینات باقی اتاق ها و دفتر خودمو میرسونم.
همینطور که داشت با تلفن حرف میزد در خونه رو باز کرد و با دیدن چانیول در جواب سلامش فقط سرش رو تکون داد. بستن در رو با برگشتن به داخل خونه به چانیول سپرد و به آرومی مشغول قدم برداشتن شد
-قرار نیست خیلی دیر کنم.. فقط کاری پیش اومده و مجبورم بهش برسم.
با دیدن چانیولی که سعی داشت با سرک کشیدن داخل اتاق ها بکهیون رو پیدا کنه اخمی بین ابروهاش شکل گرفت و قبل اینکه در اتاق خواب توسط چانیول باز بشه با چند قدم بلند خودش رو به اون مرد رسوند و دست آزادش رو روی مچ چانیول گذاشت تا متوقفش کنه
×بکهیون کجاست؟
چانیول برای نرسیدن صداش به فرد پشت تلفن به آرومی زمزمه کرد و دستش رو از روی دستگیره در برداشت. سهون درحالیکه همچنان بهش خیره بود بازوش رو گرفت و اون رو به سمت کاناپه وسط خونه هدایت کرد تا به نشستن دعوتش کنه
-بهشون بگید نگران نباشن دستمزدشون پیش من محفوظه. بله ممنونم.
به سرعت بعد از قطع شدن تماس گوشی رو از روی گوشش فاصله داد و روبروی چانیولی که روی کاناپه نشسته بود ایستاد
-نگفتم بیای از حال بکهیون باخبر بشی
چانیول چندبار پلک زد و به آرومی بدنش رو روی تکیه گاه کاناپه ول کرد تا دستهاش مابین پاهای با فاصله از همش داخل هم قفل بشن
×فقط میخوام بدونم حالش خوبه یا نه
نفس عمیقی کشید و کنار چانیول روی کاناپه نشست
-لوکیشن شرکت عوض شده. آقای کیم و کارگرا دارن وسایلا رو میچینن و به وسایل جدید هم نیازه. لطفا تهیهاشون کن
YOU ARE READING
Mirage [ Completed ]
Fanfictionرابطهاش با سهون قبل روز تولدش عالی بود. سهون با خنده نگاهش میکرد و خاطرات روزش رو براش تعریف میکرد. وقتی میدیدش بغلش میکرد و کلی کارهای دیگه که دوستهای صمیمی با هم میکنن؛ ولی بعد از اون روز نحس، حتی یک بار هم خندهاش رو ندیده بود.. همش نگاههای سرد...