چهارزانو روی پارکت چوبی اتاق تمرین نشست و با سعی در منظم کردن نفسهای تندش چندبار نفس عمیق کشید و بطری آب رو از کنارش برداشت. حین باز کردن در بطری از آینه نگاهی به موهای بهم ریخته و پیشونی خیسش که با برخورد نور چراغ بهشون برق میزد انداخت و کمی از آب بطری رو سر کشید.
از صبح که به کمپانی اومده بود تا همین الان درحال تمرین بود و حتی احتمال میداد که الان شب از نیمه گذشته باشه به همین سبب نگاهی به ساعت توی دستش انداخت و با دیدن عقربه هایی که ساعت یازده و نیم شب رو نشون میدادن با تکیه دستش از روی زمین بلند شد و بعد از برداشتن کلید خونه و سوییچ ماشینش و گوشیش که چانیول هم برای سهون و هم برای خودش خریده بود از اتاق تمرین بیرون رفت.
به اصرار مدیر کمپانی مجبور بود هرچه زودتر توی کنفرانس مطبوعاتی شرکت کنه و اصلا چیزی برای گفتن به ذهنش نمیرسید. از طرفی دلش نمیخواست همه حرفهاش از طرف کمپانی نوشته بشه و فعالیتش کاملا به کمپانی وابسته باشه. در حالت عادی هم بکهیون فقط منبع درآمد برای کمپانی بود و فقط برای اینکه به حمایتش نیاز داشت توش اودیشن داده بود.
بعد از به سرعت پشت سر گذاشتن راهروی ساختمون خودش رو به در خروجی رسوند که مبادا کسی از عوامل چشمش بهش بخوره و وقتشو بگیره. سوار ماشین شد و بدون پلی کردن آهنگ یا کار اضافه ای ماشین رو روشن و پاش رو روی پدال گاز فشار داد تا هرچه زودتر به خونه برسه. در طول راه اونقدر فکرش مشغول کنسرتش و واکنش سهون بود که اصلا نفهمید زمان چجوری گذشت و چطور اون مسیر بیست دقیقه ای رو توی ده دقیقه گذروند. بعد از وارد شدن توی پارکینگ و پارک کردن ماشین همراه وسایلش از ماشین پیاده شد و با صرف نظر از استفاده از آسانسور به سرعت از راه پله بالا رفت و با فکر به اینکه سهون ممکنه خواب باشه به آرومی کلید رو توی در چرخوند و وارد خونه شد.
چراغهای خونه خاموش بود و اصلا چیز عجیبی برای بکهیون نبود. خونه ای که سهون توش زندگی میکرد همیشه به همین اندازه تاریک بود و با نور کمی که از روزنه های مربع شکل پنجره داخل خونه میرسید میتونستن وسایل رو از هم تشخیص بدن. در رو پشت سرش بست و بعد نگاه کلی ای که به پذیرایی و آشپزخونه انداخت در اتاق مشترکشون رو تا حد امکان بیصدا باز کرد و با دیدن سهونی که دستهاش روی لپ تاپ و سرش روی دستهاش بود و خوابش برده بود لبخند کمرنگی زد و بعد از ورود به اتاق در رو بست.
گوشیش رو روی میز کنار لپ تاپ گذاشت و کمی سمت صورت سهون خم شد تا واضح اون رو ببینه. چند ثانیه ای رو به خیره شدن به سهون گذروند و به آرومی لبهاشو به پیشونیش رسوند و اون رو بوسید. بدن برهنه سهون رو که از دیشب همونطور لخت بود از نظر گذروند و از بیدار کردنش منصرف شد. حین قدم برداشتن سمت در حموم پایین پیرهنش رو گرفت و بعد از اینکه اون رو دراورد و توی سبد کنار در حموم انداخت خودش رو به دوش رسوند.
YOU ARE READING
Mirage [ Completed ]
Fanficرابطهاش با سهون قبل روز تولدش عالی بود. سهون با خنده نگاهش میکرد و خاطرات روزش رو براش تعریف میکرد. وقتی میدیدش بغلش میکرد و کلی کارهای دیگه که دوستهای صمیمی با هم میکنن؛ ولی بعد از اون روز نحس، حتی یک بار هم خندهاش رو ندیده بود.. همش نگاههای سرد...