They shouldn't be seen

76 13 43
                                    

لبهای سهون جلوی چشمهاش داشتن حرکت میکردن.. پس این بار واقعی بود.. پس این بار توهم و رویا نبود که بکهیون درگیرش شده بود.. سهون واقعا داشت حرف میزد...

+باشه.. باشه پاکشون میکنم

به سرعت و با استرس لب زد و درحالیکه کمی از سهون فاصله گرفته بود کف دست هاش رو به صورت خیسش کشید تا اشک هاش رو پاک کنه

+چشماتو باز کن!

مشتاق و منتظر حرفش رو به گوش سهون رسوند و بعد از چند لحظه شاهد باز شدن پلک های سهون بود.. چقدر دلش برای تیله های مشکی مردش تنگ شده بود.. همینطور که ناباورانه میخندید صورتش رو بین دست هاش قاب کرد و به سمتش خم شد

+بلاخره بیدار شدی.. بلاخره انجامش دادی! صدامو شنیدی؟ واقعا حرفامو شنیدی؟

نگاه سهون به دقت و نوبت تمام اجزای صورت بکهیون رو آنالیز میکردن و بعد از اینکه چشم هاش رو به مدت طولانی باز و بسته کرد به حرف اومد

-متاسفم.. تنهات گذاشتم اما این بار.. دست خودم نبود..

بکهیون دوباره با بُهت خندید و درحالیکه داشت کاملا لرزش پاهاش و تپش قلبش رو نادیده میگرفت دست سرد سهون رو بین دستش فشرد

+هیش! مهم اینه که تو الان داری بهم نگاه میکنی.. تو واقعا داری باهام حرف میزنی..

سهون لبخند کمرنگی روی لب هاش کشید و بعد از چند لحظه دوباره زمزمه کرد

-بیا اینجا

یکی از دست هاش رو از اون یکی فاصله داد و منتظر به بکهیون خیره شد. طولی نکشید که بکهیون بدنش رو به سمت سهون خم کرد و بین دستش جا گرفت.. سهون با پلک های بسته بوی خوب موهاش رو نفس کشید و با رسوندن لب هاش به گوش بکهیون اون رو کوتاه بوسید. بکهیون حالا از ته دلش میخواست از ذوقی که درگیرش شده بود اشک بریزه اما باید به حرف سهون گوش میداد.. اینکار رو بعدا هم میتونست بکنه پس تمام سعی‌اش رو بر این گذاشت که بغضش رو قورت بده..

چند لحظه بعد با ورود چانیول به اتاق و بلند شدن صداش بکهیون بدنش رو آروم از سهون فاصله داد و موهای بهم ریخته روی پیشونیش رو کنار زد..

×اوه! اوه اوه! سهون تو بیدار شدی؟؟

برخلاف چشم های خسته‌ای که طی این شش ماه به راحتی از چهره‌اش مشهود بودن لبخند بزرگی زد و رسما به سمت تخت سهون دوید

×لعنت! باورم نمیشه تو الان واقعا بیداری؟؟ سهون منو میشناسی؟

درحالیکه دست هاش رو به تخت تکیه داده بود با چشمهای درشت شده و متعجب لب زد و به سمت سهون خم شد. سهون در جوابش فقط کوتاه خندید و نیم نگاهی به بکهیونی که اون هم لبهاش به دو طرف کش اومده بود انداخت

-همینطور که میبینی به سختی بیدارم و متاسفانه میشناسمت. با شرکت چیکار کردی؟

درحالیکه صداش گرفته تر از قبل به نظر میرسید زمزمه کرد و اخمی بین ابروهاش از درد کمرش شکل گرفت. چانیول که اصلا انتظار شنیدن جمله دوم رو نداشت به سرعت چهره بیحسی به خودش گرفت و صاف ایستاد

Mirage [ Completed ]Where stories live. Discover now