their story

80 12 2
                                    

حدود سه روز از بازداشت سهون گذشته بود. امروز وقت دادسرا بود برای اینکه حکم موقت تا کامل مشخص شدن جرم صادر بشه. بکهیون توی سالن دادگاه کنار چانیول روی صندلی دوم، ردیف اول درست پشت جایگاه متهم نشسته بود.

انگشتاش به هم قفل شده بودن و پای چپش با ضرب خاصی به کف چوبی دادگاه کوبیده میشد. چانیول هم وضع بهتری نداشت و از اینکه نتونسته بود تو این سه روز کار خاصی برای کمک به سهون انجام بده سرخورده بود. هر دونفرشون هر روز در ساعت مشخصی به سهون سر میزدن و هربار سهون با چهره نا امیدشون که نشون از عدم موفقیتشون بود مواجه میشد، اما هربار با لبخند گرمی بهشون امید میداد و مطمئنشون میکرد که حالش خوبه و ایمان داشت که اونا موفق میشن.
چانیول درحالیکه که پوست لبشو میگزید و با فشار انگشت شستش به لبش حجم بیشتری از لباشو بین دندوناش میبرد به زمین خیره بود و غرق در افکارش منتظر اومدن قاضی و حکمی که قراره برای سهون صادر کنن بود.

حدود نیم ساعت از منتظر موندن چانیول و بکهیون گذشته بود که باز شدن در مخصوص متهم و ورود سهون توجه اونارو جلب کرد. بکهیون با دیدن سهونش با لباس مخصوص متهم و دستبندایی که مچ دو دستش رو اسیر کرده بودن درد عمیقی رو توی قلبش حس کرد.. نگاهشو به سهون داد و مثل همیشه لبخندای گرم اون مرد آب خنکی روی اتیش قلبش میریخت. سهون دو دستش رو همزمان بالا اورد و درحالیکه پلکهاشو به هم نزدیک میکرد و سر و دستش رو همزمان به بالا و پایین حرکت میداد و بکهیون و چانیول رو به ارامش دعوت کرد. روی صندلی نشست و وکیلش هم کنارش جا گرفت. همزمان با ورود اونها دادستان هم وارد شد و در صندلی مقابل اون ها که پشت میزی قرار داشت نشست و مشغول بررسی پرونده و کار با لپ تاپش شد
دقیقه ای نگذشت که قاضی دادگاه همراه با ملازم هاش وارد دادگاه شدن. همه به نشونه ی احترام از جاشون برخواستن و منتظر شروع دادگاه بودن.

با اشاره قاضی دادستان از روی صندلی بلند شد و رو به روی جایگاه قاضی ایستاد. پرونده توی دستش رو ورق زد و با صدای بلندی شروع به حرف زدن کرد.

"جناب قاضی، خسته نباشید. آقای اوه سهون مرتکب جرم های بسیاری از جمله قاچاق دو تن مواد مخدر، جاسازی مواد در لوازم خانگی برای پوشش آنها و دور زدن سیستم امنیتی کشور از طریق رشوه دادن به عوامل گمرک و همچنین مخفی کردن پنجاه کیلو مواد مخدر در دفتر محل کار خود که شواهدش رو هم خدمتتون ارائه میدم شده. اگه اجازه بدین مدارک موجود رو خدمتتون بدم."

"بله"

با قرار گرفتن مدارک روی میز قاضی با دقت مشغول بررسی اونها شد و بعد از گذشت چند دقیقه رو به وکیل سهون گفت.

"اجازه دارید دفاع کنید."

وکیل بعد از بلند شدن از روی صندلی به نشونه احترام تعظیم کوتاهی رو به قاضی کرد و با برگشتن دادستان به جایگاه خودش جای اون رو پر کرد.

Mirage [ Completed ]Where stories live. Discover now