miss you

83 13 96
                                    

:تو مطمئنی؟

-بله ارباب.. با چشمای خودم دیدم!

:اوکی.. آدرسشو برام بفرست، خودمو زود میرسونم

بدون اینکه منتظر جوابی باشه به سرعت از روی صندلی چرمش بلند شد و بعد از قطع تماس سوییچ ماشینش رو برداشت. راه کوتاه خونه‌ی اجاره‌ای و کوچیکش رو طی کرد و بعد از رسوندن خودش به ماشینش سوارش شد تا مقصدش رو طی کنه.. هیچ ایده‌ای نداشت که بعد از دیدن پیام اون فرد چطور و با چه سرعتی خودش رو به بیمارستان رسونده بود. بلافاصله بعد از پیاده شدن ماسکش رو بالا کشید و با قدم های تندش وارد بیمارستان شد و توی راهروی بیمارستان قدم برداشت.

-ارباب!

با صدای آروم و لحنی که نگرانی ازش مشهود بود زمزمه کرد و خودش رو با چند قدم بلند به کنارش رسوند

-ارباب شما نباید اینجوری میومدین.. اگه بشناسنتون..

:مهم نیست! کدوم اتاقه؟

-اما ارباب...

:خفه شو! بگو کدوم اتاقه؟

با عصبانیت زمزمه کرد و راضی از سکوت فردی که کنارش راه میرفت به دنبالش قدم های بلندش رو برداشت تا به سرعت بتونه دنبالش کنه. طولی نکشید که فرد کنارش روبروی دری که انتهای راهروی طبقه بالا وجود داشت و شماره 104 رو نشون میداد ایستاد و با نگاه پر از تردیدی به لوهان در رو براش باز کرد.. لوهان بی‌توجه بهش وارد اتاق شد و با دیدن چشم های بسته سهون، لبخندی گوشه لب هاش رو بالا کشید. بدون واکنشی به بسته شدن در پشت سرش به آرومی خودش رو به تخت رسوند و درحالیکه یکی از دست هاش بالای تخت و دیگری کنار سهون بود کمی به سمتش خم شد

:دلم برات تنگ شده بود اوه سهون احمق..

به آرومی زمزمه کرد و پتوی سفید رنگ رو روی بدنش بالا کشید. به دقت نگاهش رو روی اجزای صورت سهون چرخوند و تار های مشکی رنگ روی پیشونیش رو به آرومی کنار زد

:دل تو هم برام تنگ شده بود؟ منتظر بودی تا به خودم بیام و این بار کاملا بهت دل ببازمو از کارام پشیمون شم؟

لبخند پهنی زد و نگاهی به بدن دراز کشیده سهون انداخت

:ببخشید که اینکارو باهات کردم.. من قصدم اون بکهیون مزاحم بود نه کسی که تازه فهمیدم حس واقعیم بهش چیه. اون یه آدم اضافه بین منو توئه. درست نمیگم؟ تو هنوز منو دوست داری..

انگشت اشاره‌اش رو به آرومی به قفسه سینه سهون رسوند و بدون اینکه بخواد لمسش کنه به قلبش اشاره کرد

Mirage [ Completed ]Where stories live. Discover now