بدن هردوشون توسط افسر به اتاقکهای کوچیک و تقریبا تاریکی هدایت شد و هرکدوم توی انفرادی های خودشون با فشاری که به کمرشون اومده بود روی زمین افتادن. سهون با صورت تقریبا خونی تکخندی زد و خونی که بخاطر زخم روی گونش درحال جاری شدن روی پوست سفیدش بود رو با انگشت شستش پاک کرد. نفسهای نامنظمش رو به نوبت از بین لبهاش خالی میکرد و چشمهاش برای چند ثانیه روی هم رفتن. اون طرف، جیسون بدنش رو روی زمین کشید و کمرش رو به دیوار مشترک بین دو اتاق تکیه داد. زانوهاش رو خم کرد و آرنج دستهاش روی پاهاش قرار گرفتن+هوی بچه.. حالت خوبه؟
درحالیکه نفس نفس میزد صداش رو به گوش سهون رسوند و سرش رو پایین انداخت
-چرا خودتو درگیر کردی؟
جیسون تکخندی زد و سرش رو به دو طرف تکون داد
+با چاقو داشت بهت حمله میکرد، اگه درگیر نمیشدم بجای انفرادی تو سردخونه بیمارستان بودی!
سهون که هنوز دلیل کمک جیسون رو نفهمیده بود نفسش رو راست کرد و وسط انفرادی ای که توش بود نشست. پاهاش رو خم کرد و انگشتهای دستش رو روبروی زانوهاش به هم قفل کرد و نگاهش رو به زمین روبروش دوخت
-ممکن بود خودتم آسیب ببینی
+کمکمو بذار به حساب اینکه ازت خوشم اومده
سهون همزمان با زدن تکخندی سرش رو پایین انداخت و چشمهاش رو بست. چند ثانیه ای سکوت بینشون حاکم بود تا اینکه جیسون دوباره به حرف اومد
+هنوز باورم نشده که دو تن مواد قاچاق کردی. اصلا بهت نمیخوره
سهون دستش رو پشت گردنش کشید و نفسش رو به آرومی خالی کرد
-برام پاپوش درست کردن
جیسون ابروهاش رو بالا انداخت و چشمهاش رو کمی ریز کرد. ترجیح داد سکوت کنه تا باقی حرفهای سهون رو بشنوه
-هنوز چند روز از برگشتنم به زندگی ای که دوستش داشتم نگذشته بود که فهمیدم توی شرکتم مواد جاسازی کردن. و وقتی فهمیدم کسی که اینکارو کرده کی بوده..
نفسش رو به آرومی خالی کرد و سرش رو که بالا آورد پلکهاش برای حفظ آرامشش روی هم قرار گرفتن. حرفش رو نصفه گذاشته بود و همین برای به حرف اومدن جیسون کافی بود
+کی بوده؟
-لوهان.. اسمش لوهان بود.. سه سال عاشقش بودم و فکر میکردم کسی به اندازه اون نمیتونه زندگی رو برام لذت بخش کنه. اون اواخر رابطمون سردتر از قبل شده بود و مدت کوتاهی که گذشت فهمیدم با یه نفر دیگه بهم خیانت کرده. با چشمای خودم دیدم..
دوباره مکث کرد و زبونش رو به لبهای خشکش زد
-برای فراموش کردنش به دوست صمیمی مشترکم باهاش پناه بردم،
چندماه اول رابطم با اون فرد خسته کننده و طاقت فرسا بود اما تا فهمیدم که دارم بهش حسی غیر دوستی پیدا میکنم اون عوضی برام پاپوش درست کرد و باعث شد اینجا باشم
YOU ARE READING
Mirage [ Completed ]
Fanfictionرابطهاش با سهون قبل روز تولدش عالی بود. سهون با خنده نگاهش میکرد و خاطرات روزش رو براش تعریف میکرد. وقتی میدیدش بغلش میکرد و کلی کارهای دیگه که دوستهای صمیمی با هم میکنن؛ ولی بعد از اون روز نحس، حتی یک بار هم خندهاش رو ندیده بود.. همش نگاههای سرد...