First trip with him..

160 34 8
                                    

حس و حال شرکت براش خسته کننده بود. میز قهوه ای رنگی که کلی وسایل روش بود به اضافه یه کامپیوتر که سهون ازش هیچ استفاده ای نمیکرد.‌ مبلای سفید رنگی که برای مهمان جلوی میزش چیده شده بودن و اتاقی که از همه جای دنیا بیشتر ازش متنفر بود. اونجا رسما براش دکوری بود و هیچ استفاده ای ازش نمیشد.

کشوی میزش رو باز کرد و قاب عکس خودش و لوهان رو برای بار هزارم در اون روز نگاه کرد و دستی روش کشید‌. تمیز بود چون هر روز با دستمالهای رو میزش خاکاشو پاک میکرد. غرق افکارش بود که با صدای در به خودش اومد.

-بله؟

قاب رو توی کشو برگردوند و منتظر به در نگاه کرد.

×منم چانیول.. میتونم بیام تو اقای اوه؟

تکخنده ای زد.

-بیا تو.

مرد قدبلند در رو باز کرد و وارد اتاق رییسش که چند لحظه پیش اقای اوه خطابش کرده بود شد.

بعد بستن در سمتش برگشت و با ذوق لب زد.

×هی سهون.. اوه خدای من نگاش کن.. چته پسر؟ این روزا از سرو روت میباره که حوصله خودتم نداری! خیلی تو خودتی.

سهون اون مرد رو با نگاهش دنبال کرد.

×چیزی نیست.. خوبم.

بدن بزرگش رو روی مبل جلوی میز سهون انداخت.

×نیاز به مسافرت نداری؟

کمی فکر کرد.. به یه مسافرت دور از کارای شرکتش نیاز داشت.. علاوه بر اون، بکهیون هم پنج ماه توی اون خونه حبس بود.. پس پیشنهاد چانیول اونقدرا هم بد نبود.

-فکر کنم بهش نیاز داشته باشم.. حتما تو میخوای مسئولیتشو برعهده بگیری؟

جمله اخر رو با حالت تمسخر آمیزی لب زد و کارمندش خنده بلندی سر داد و سرش رو به نشونه تایید تکون داد.

×بله بله.

دستش رو روی سینش کوبوند و با قیافه حق به جانبی ادامه داد.

×خودم و دوست دختر عزیزم.

ابروهای سهون بالا رفت و خندید.

-دوست دختر؟ کی بزرگ شدی چانیول؟ یادمه تا همین چند روز پیش من گندکاریاتو جمع میکردم.. تو دستت به دماغتم نمیرسید الان واسه من دوست دختر دار شدی؟

چانیول شکلاتی که روی میز جلوش، توی قندون بین قندا بود سمت سهون پرتاب کرد.. ولی سهون با یه حرکت جاخالی داد و شکلات به دیوار پشت سرش برخورد کرد. از تخریب کردن اون مرد لذت میبرد و کاملا از حرفهایی که زده بود راضی بود.

دوباره خندید و سمت میز کارش خم شد و نگاهش رو به چانیول داد.

-کی قراره بریم؟

Mirage [ Completed ]Where stories live. Discover now