توضیحات:
کاپل: کوکوی
نوع فیک: وانشات
ژانر: فلاف، زندگی روزمره
خلاصه:
یونتان گم شده! یعنی تهیونگ میتونه سگ کوچولو و بامزهش رو پیدا کنه؟ یا بهتره بگیم.. میتونه دزد سگش رو پیدا کنه؟🐶🩵
تعداد کلمات: 5000
نویسنده: ویندی•••••••••
با خستگی سوار ماشینش شد و به سمت کافه سوکجین هیونگش روند.
امروز قبل از اینکه بره سرکار طبق خواستهی جین یونتان رو گذاشته بود توی کافهش چون اون معتقد بود که وقتی اون سگ بامزه اطراف کافهش میچرخه و هر وقتی که مشتری جدید وارد میشه جلوش میپره و پارس میکنه، فروش کافهش و تعداد مشتری هاش بیشتر میشه.
پس این تبدیل شده بود به یه روتین همیشگی که بعضی از روزهای هفته صبح ها یونتان رو بغل کنه و با اسباببازیهاش بزاره توی ماشینش تا به کافهی رنگارنگ هیونگش با کوکیها و کارامل ماکیاتوهای رویاییش حرکت کنه.
وقتی به جلوی کافهی هیونگش رسید و اونجا طبق معمول کلی ماشین پارک شده بود، فحشی زیر لب داد و حرکت کرد تا یکم جلوتر پارک کنه.
در آخر بالاخره تونست یه جای پارک که حدودا ۳۰۰ متر از کافه دور بود پیدا کنه. هر چند که همونم با تقلب پیدا کرده بود چون وقتی دید که یه ماشین داره از پارکینگ در میاد و یه ماشین دیگه منتظره که بره و جاش رو بگیره، سریع پیچید جلوی ماشین و خودش زودتر ماشینش رو پارک کرد و به بوق زدنها و فحشای اون راننده محل نذاشت.
با خستگی از ماشینش پیاده شد و نگاهی به ساعتش انداخت.
ساعت ۸ عصر بود.
برای بار هزارم به رئیسش فحش داد که تا اینموقع ازش کار کشیده و به مسیر طولانی روبروش تا کافه نگاهی انداخت.حالت زاری به خودش گرفت و قدمهاشو مثل یه زامبی که خیلی وقته مغز نخورده به سمت کافه برداشت.
وقتی به جلوی در کافه رسید با خستگی خم شد و نفسنفس زد. شاید ۳۰۰ متر در حالت عادی مسیر زیادی نباشه اما وقتی حدود ۱۰ ساعت سر کار بوده باشی و هی از این اتاق به اون اتاق رفته باشی، حتی ۱۰ متر هم برات مسیر زیادیه.
دستی به کتش کشید و وقتی در کافه رو باز کرد صدای زنگولهی در به گوشش رسید.
سرش رو اطراف کافه چرخوند و وقتی دید هیچکس اونجا نیست کمی تعجب کرد..
کافه که همیشه ساعت ۹ بسته میشد پس چرا الان هیچکس اونجا نبود؟مسئلهی عجیب بعدی این بود که به محض اینکه در رو باز کرد یونتان جلوی پاش نپرید!
'حتما خوابیده'
و با این فکر پوفی کشید و به سمت یکی از میزای کافه حرکت کرد.خودشو با خستگی روی صندلی پرت کرد و با چشمای بسته جین رو صدا کرد.
بعد از لحظاتی که هیچ صدایی از طرفش نشنید با تعجب چشماش رو باز کرد و خودش رو کمی به سمت چپ خم کرد تا به آشپزخونه دید داشته باشه.
YOU ARE READING
Vkook || Kookv oneshots ⁺¹⁸
Teen Fictionوانشات ها و چندشاتی ها از کاپل ویکوک/ کوکوی⁺¹⁸ نکته: این بوک تکمیل شده نیست و هر چند وقت یکبار یه وانشات/چندشاتی به پارتهاش اضافه میشه💜 ^onshots, minibooks, AUs, fictwitts and scenarios^ Writers: Windy: @thv_jk_vk Winter: @neyunv Start: 21.6.2022