Gyute 5/7

305 45 3
                                    


با شنیدن صدای جیغ بنفشی سرش رو به سمت در چرخوند و با شخصی مواجه شد که حتی یک درصد هم فکر نمیکرد اونجا دم در ببینش.

~ تهیونگاااا!!! من برگشتم!!

جونگکوک با گیجی و تعجب به سمت در چرخید و نگاهی به روباه سفید انداخت.
همینطور داشت نگاهش رو بین روباه نارنجی و روباه سفید میچرخوند که با رد شدن چیزی از بغلش و در کنار اون صدای جیغ بلندی، چشماش گرد شد و با تعجب کمی بالا پرید.

تهیونگ دستی به کمر پسر توی بغلش کشید و سعی کرد قبل از اینکه خفه شه کمی ازش فاصله بگیره.

~دلم برات تنگ شده بود هیونگ!
روباه نارنجی دستش رو بالا برد و دستی به گوشای سفید پسر کشید.
-منم همینطور عزیزم!

جونگکوک ناخوداگاه کمی لباشو جلو داد و دستی به موهای سیخ شده‌ی گوشاش کشید.
با حسادت کوچیکی که حس میکرد به ابراز دلتنگی اون دو نفر نگاه کرد و برای مخفی کردن حرصش گوشای آویزونش رو با حرص به عقب پرت کرد که باعث ایجاد درد شد.
صدای "آخ"ای که از دهنش بیرون پرید در کثری از ثانیه به گوش‌ روباه ها رسید و باعث شد که تهیونگ با نگرانی و روباه کنارش با کنجکاوی به سمتش بچرخن.

روباه سفید بالاخره حاضر شد که از بغل تهیونگ دل بکنه و برای اولین بار بعد از چندین دقیقه‌ای که پاشو توی عمارت گذاشته بود به پسر غریبه توجه کنه.

نگاهش رو روی خرگوش سفید که گوشاش روش چشماش آویزون شده بودن و گونه‌هاش کمی سرخ بودن چرخوند و دستش رو به سمتش دراز کرد.
~هی سلام! من هوسوکم! جانگ هوسوک! اسم تو چیه؟

جونگکوک که بخاطر نگاه خیره پسر معذب شده بود سرش رو پایین انداخته بود و تا وقتی که متوجه شد که پسر داره باهاش حرف میزنه سرشو بالا نگرفت.
آروم آروم گوشای سفید و نرمشو از روی چشماش کنار برد و با نگاه گیج و درمونده‌ای به پسر نگاه کرد.
+م..من..جونگکوکم..

توی دلش لعنتی به لکنتش فرستاد.
از کی تا حالا انقدر خجالتی و ترسو شده بود؟

وقتی حرکت کردن تهیونگ به سمتشون رو دید حس کرد کمی از اون هاله‌ی ترسناک و سنگین اطرافش کم شده و بیشتر احساس امنیت میکنه هر چند که هیچوقت قرار نبود این احساسش رو به زبون بیاره.
-هی عزیزم معذبش نکن!

جونگکوک با حسادت اخمی کرد و نگاهش رو از لبخندی که تهیونگ به پسری که فهمیده بود اسمش هوسوکه میزد گرفت.
هوسوک لبخند بزرگی در جواب زد و به جونگکوک اشاره کرد:
~چه خرگوش خوشگلی! واقعا دوست دارم باهاش آشنا شم.. البته اگه خودش بخواد
گفت و به سمت جونگکوک چرخید.

جونگکوک با نارضایتی کمی سرش رو تکون داد و لبخند فیکی زد.
اصلا از پسر روبروش و نزدیکیش به تهیونگ خوشش نمیومد.

••••••••••••

برای بیستمین بار دستی به دم نرم روباه کشید و لبخند خرگوشی بزرگی زد که باعث شد دندونای خرگوشیش بیرون بیوفته.

Vkook || Kookv oneshots ⁺¹⁸Место, где живут истории. Откройте их для себя