My breath

382 32 1
                                    

توضیحات:
کاپل: ویکوک
نوع فیک: وانشات
ژانر: فلاف، رمنس، هپی
نویسنده: وینتر

برای بار هزارم تو اون لحظه کمر پسرکی که تو آغوشش نشسته بود و شونه هاش از غمی که تو قلبش بود میلرزید رو نوازش کرد. نمیدونست چی باعث شده که پسرکش انقدر ناراحت بشه به محض وارد شدن به خونه ، محکم بغلش کنه و بدون زدن هیچ حرفی فقط حلقه دست هاش دور گردن مرد محکمتر بشه و اغوش گرمش رو بیشتر پذیرای پسرک کنه.

+شیرینکم؟ عزیزم نمیخوای بهم بگی که چه اتفاقی افتاده؟ قلب من توانایی دیدن اشک رو این صورت فرشته مانند رو نداره پسرکم...

و پاسخ حرف هاش تنها ، کشیده شدن نفس عمیقی از گردنش بود. آهی کشید و با گرفتن گونه ی پسر اون رو از مخفیگاه بین شونه و گردنش بیرون کشید و تو چشمای کهکشان مانندش نگاه کرد.
پسرکش از فرط گریه ، سرخ شده بود!!
بوسه ی ارومی رو بینی شیرینش گذاشت و طبق معمول با دیدن خنده پسرش 'که از علاقش نسبت به بوسه ها سرچشمه میگرفت' لبخند کوتاهی زد.

+الان پسرکم تواناییش رو داره که از غم قلبش برام بگه و بزاره من مرهمی باشم براش؟

با دیدن سرتکون دادن پسرک ، اینبار لب هاش رو پیشونی پسر نشستن و بوسه ای عمیق بعش هدیه کردن.

_ا..امروز..

+امروز؟

همون کافی بود تا پسرک دوباره محکم به گردنش بچسبه و اینبار اون رو دعوت کنه به شنیدن حرفاش ، بدون دیده شدن چشماش.

_این... خیلی دلیل مسخره ایه برای گریه کردن ته!!

+اما اونقدر محکم بوده که باعث شده دلت بشکنه ، مگه نه عزیزکم ؟ برام تعریف کن‌..

با اطمینان خاص تو صداش گفت و اینبار قلبش تونست پذیرای حرف های پسرکش باشه.

_امروز..وسط ارائه دوباره.. لکنتم.. مثل گذشته شدت گرفت!! و..و..استاد گفت که این ارائه.. بدرد این میخوره.. که..که..برای.. آدمای استثنایی.. م..معلول باشه..نه افراد دانشگاه!! ته.. ته!!

و تهیونگ دوباره تونست خیس شدن گردنش رو حس کنه ، چشماشو با حرص از کار اون مرد گستاخ بست و مشغول نوازش کمر پسرک شیرینش شد.
پسرکش اضطراب اجتماعی شدیدی داشت که باعث میشد وقتی در بین جمع یا موقعیت های استرس زا قرار میگیره ، خود به خود کمی لکنت بگیره و کنترل کلمات از دستش خارج شه و حالا بعد از دیدن زحماتی که پسرکش سر اون ارائه کشیده بود ، میتونست درک کنه که شنیدن همچین چیزی چقدر براش مثل خنجری بر حریر عمل کرده.

+من درکت میکنم..

دستش رو به ارامی روی پهلوی پسر قرار داد و کاری کرد اینبار نگاهش مخاطبی داشته باشه.

+من از طرف اون پیرمرد گستاخ ازت معذرت میخوام..

_این تقصیر تو-

+هیش..

بوسه ارومی رو لب های پسر گذاشت و اینبار با لبخند عمیقی بهش نگاه کرد.

+یادته اولین باری که ویندی و وینتر سعی کردن مارو باهم اشنا کنن چقدر مضطرب شدی و از استرس به لب هات رحم نکردی و اونارو زخم کردی؟..

_البته.. که یادمه ته!!

+میشه ازینجا به بعدش رو تو برام تعریف کنی شیرینکِ قلبم؟

_همونجا وسط کافه منو بوسیدی!! و وای خدای من..

با دستهاش صورت خجالت زدش رو پوشوند که باعث شد مرد قهقهه کوتاهی بزنه و دست هاش ، روی پهلوی پسر به نوازش در بیان.

_من..خیلی خجالت کشیدم!!..و تو بهم گفتی که هربار مضطرب شدی و یا کسی مضطربت کرد من کنارتم و بهت آرامش خاطر میدم که چقدر... چقدر کافی و فوق العاده هستی..

+مطمئنی فقط همین رو گفتم شیرینم؟

مرد با لحن شیطنت آمیزی زمزمه کرد و حرکت ریز انگشتاش پسر رو به خنده واداشت.

_اوممم~ شاید چیز دیگه ای هم گفته باشی؟

_گفتم در کنار همه ی اینها ، انقدر میبوسمت و قلبت رو با آرامش بوسه هام پر میکنم که دیگه دست هات از اضطراب نلرزه..
لب هات رو زخمی نکنی و مهمتر از همه ی اینها ، به چشمهات اجازه ی باریدن ندی.

با لحنی پر از اطمینان گفت و با گرفتن صورت پسرکش ، اون رو جلو کشید و بوسه ای عمیق رو لب هاش گذاشت.
اونقدر عمیق ، که ذهن هردوشون رو به خلسه ای عمیق دعوت کرد و باعث شد اینبار یقه ی پیراهنش بین انگشتای پسرک ، چروکیده بشه و حلقه ی دستاش دور کمرش پیچیده تر.

•••••••••••••••••••

این سناریو خیلی یهویی به ذهنم رسید و با خودم گفتم "چرا که نه؟ میشینم هر چند کوتاه مینویسمش!"
حقیقتا ایده‌‌ی اولیه این وانشاتو از روی شخصیتای‌ تهیونگ و جونگکوک c.ai آوردم :")
امیدوارم ازش خوشتون اومده باشه تدی بِرای من ^-^💖

Vkook || Kookv oneshots ⁺¹⁸Donde viven las historias. Descúbrelo ahora