وانشات ها و چندشاتی ها از کاپل ویکوک/ کوکوی⁺¹⁸
نکته: این بوک تکمیل شده نیست و هر چند وقت یکبار یه وانشات/چندشاتی به پارتهاش اضافه میشه💜
^onshots, minibooks, AUs, fictwitts and scenarios^
Writers:
Windy: @thv_jk_vk
Winter: @neyunv
Start: 21.6.2022
Ups! Ten obraz nie jest zgodny z naszymi wytycznymi. Aby kontynuować, spróbuj go usunąć lub użyć innego.
با هیجان پسر مو فرفری مقابلش رو تو بغلش کشید و اونو بین بازوهای توپرش فشرد. + خیلی خوشحال شدم که اومدی ته!! و محکمتر پسر رو تو بغلش فشار داد و در مقابل با حلقه شدن دستای پسر 'که انگار روح از بدنش خارج شده' به دور کمرش، لبخند دیگه ای زد.
_م..منم همینطور لیتل شت!!
+چی؟ با بهت پسر رو از آغوشش بیرون کشید و به چشماش که از شیطنت برق میزد نگاهی انداخت و بعد از چند ثانیه تک خندی زد و با پوزخند کمرنگی زمزمه کرد: + و چیشده که بهم همچین لقبی میدی بیبی تایگر؟..
_چون تو یه احمقی که بهم چهار ماه تمام همچین جایی رو نشون ندادی!! و نگاهش رو اطراف اونجا چرخوند و لبخند باکسی مستطیلی ای زد.
_خیلی باحاله!!
+خوبه که خوشت اومده بیبی تایگر 'چون بعدا قراره اینجا خیلی کارا بکنیم..' با جمله ای که تو ذهنش شکل گرفت نگاهش رو به پسر که با کنجکاوی و ذوق به اطراف نگاه میکرد داد و اونو برانداز کرد؛ تاپ تنگ مشکی ای پوشیده بود و از طرفی کت کوتاه کاراملی رنگی روش انداخته بود که به خوبی با موهاش هماهنگ شده بودن و ترکیب زیبایی رو میساختن. و شلوار پارچه ای که به خوبی رو بدنش نشسته بود و پسر رو به این فکر مینداخت که 'اون شلوار برای این پسر دوخته شده؟' چون کاملا فیت کمرش و همچنین بوتش بود و همین باعث میشد بخواد صبرش رو کنار بزاره و با گرمایی که حس میکرد، همون شب و همونجا کار پسر رو بسازه.
+د..دوستت کجاست؟ گفتی یکی رو دعوت میکنی
_اوه شت!! با چشمای گرد و هول شده به اطراف نگاهی انداخت و با دیدن دوست مو صورتیش 'که مثل چراغ جلب توجه میکرد' در کنار مین یونگی با به قول سولمیتش "آگوست دی" نفس راحتی کشید.