P2~yoonjin

455 74 6
                                    

بعد حدودا دو ساعت راه رفتن با میرا داخل جنگل به جایی که اونو همیشه اونجا پیدا میکردم رسیدیم.......

چجوری باید باخبرش میکردم که اینجام؟ هیچ ایده ای نداشتم..... با باد سردی که وزید و باعث شد کمی به خودم بلرزم....

متوجه حضور فردی پشت سرم شدم.....

با لیسی که از پایین گوشم تا سر شونه هام که
که لباسم کمی پایین تر اومده بود و یکمی از سرشونه ام رو نشون میداد کشیده شد،حالت انزجار بهم دست داد، صورتم رو توهم کشیدم و سریع از اون احمق فاصله گرفتم.....

نگاهم به چشم پر از شیطنت و خبیثش که از شادی برق میزد افتاد......

_اوههه، چیشده که فرشته ی شیطون نمای ما پاشو تو قلمروی کسی که ازش متنفره گذاشته؟

نگاهش رو به میرا که پشت سرم که قایم شده بود داد......

_اون فرشته کوچولو کیه؟هدیه برای من اوردی؟

دستام رو بی حوصله جلوش تکون دادم....

+واقعا حوصله ی بحث کردن با تورو ندارم جانگکوک، فقط یه خواهشی ازت دارم.......

چشماش برق ترسناکتری زد،اونقدری نزدیکم اومد که میتونستم گرمای بدنشو با این فاصله هم حس کنم.......

_میدونی که اینم مثل قبل مجانی نیست؟ هوممم؟

+اره، اره میدونم هرچقدر که بخوای بهت جواهرات و پول میدم.....ولی یکم باید صبر کنی چون فعلا هیچی دراختیارم ندارم، همه چیز رو پدرم ازم گرفته......


_استپ کن استپپپپ، کی گفته من پول میخوام؟ اینسری یه چیز با ارزشتر میخوام......

+باشههه ولی نمیخوای بگم چیکار باید برام بکنی؟

_بگو، میشنوم......

میرارو که کم مونده بود داخلم حل بشه رو یکم هل دادم اونور و رو به جانگکوک گفتم:

+اول از همه کمکم کن میرارو به سرزمینش برگردونم.....

_دوبارههههه؟ این ماه کلی فرشته رو از اینجا نجات دادی، باید منتظر عواقبش هم باشیاااا..... میدونی که پادشاه اگه گیرت بیاره مردی.......

+هنوز خواسته ی دومم رو نشنیدی که...... هیچوقت قرار نیست دست پادشاه که هیچ پدرم هم بهم برسه، میخوام برم سرزمین انسانا.......

دیکه چشمای جانگکوک و میرا گشاد تر از اون نمیشد......

_چجوریییی اخه؟میتونی این شاخ و بالهاتو قایم کنی؟

با تمسخر حرفش رو زد و خنده شیطانی کرد که باعث شد میرا بیشتر بهم بچسبه.....

+برای اینا هم من راه حل دارم شاخام رو با محلولی که میخورم برای چند هفته ناپدید میکنم و بالهام رو هم زیر لباسم قایم میکنم......

jin X btsWhere stories live. Discover now