jin X bts

LP~TAEJINKOOK

به مِن مِن کردن افتاده بود، خسته از این دست دست کردناش رو به شوگا گفتم:

_فکر کنم از خود جین صبح بپرسیم بهتر باشه.

نگاهی که بهم کرد باعث شد حرفم و اصلاح کنم.

_جین هیونگ، از جین هیونگ بپرسیم

سرشو تکون داد و جین رو از بغل کوک به بغل خودش انتقال داد، کمی پاهاش لنگ زد ولی دوباره محکم وایساد و به سمت اتاق مشترکشون رفت، بعد رفتن اونا دست کوکی که اروم میخواست صحنه رو ترک کنه گرفتم، با حرص غریدم.

_کجا برده بودیش و چرا گردنش کلا کبوده

چشماشو چرخوند و نیشخندی بهم زد.

+نکنه دوسش داری؟

نزدیکم شد و زیر گوشم زمزمه کرد انگار کلی ادم اون جان که نمیخواد حرفاشو بشنون

+بهتره فکرشو از سرت بیرون کنی اون ماله خودمه و فکر نکنم جین هم از یه خیانتکار خوشش بیاد.

نمیتونستم حرفاشو هضم کنم و تو شوک حرفاش بودم،اون از کجا خبر داشت، اصلا من چرا با این پسره ی شیطان غول پیکر به جینم خیانت کردم
حالا حس میکردم نفسم از خشم بالا نمیاد من باخته بودم هم اون شیطانو هم فرشتم رو.

جوری که انگار کوک روبروم بود رو به اتاق مشترکمون دندون قروچه ای کردم، سمت اتاق جیمین رفتم تا شبمو اونجا بگزرونم

~جین

با سردرد و بدن درد از خواب بیدار شدم، خواستم بلند شم که توی کمرم درد خفیفی رو حس کردم، چشمامو محکم بستم، کمر و شکمم رو مالش دادم تا از شر درد خلاص شم ولی تاثیری نداشت، سعی کردم به یاد بیارم شب چه اتفاقی افتاد و من کی اومدم خوابگاه ولی بیهوده بود، بیخیال شدم هرچی فکر میکردم بیشتر سردرد میگرفتم.

نگاهی به لباسای تنم کردم، خوبه حداقل لباس خواب تنمه، حوصله نداشتم لباسامو عوض کنم، مطمئنم یونگی لباسام و عوض کرده.
سرمو سمت تختش چرخوندم ولی با جای خالیش روبرو شدم، اروم از روی تخت پایین اومدم، بدون مسواک زدن به سمت اشپزخونه رفتم،طبق معمول اخرین نفر بودم.

همینکه وارد شدم نگاه همه بهم افتاد، تهیونگ، یونگی و کوک خیلی عجیب داشتن بهم نگاه میکردن.
جیمین با صدای پای من سرشو بالا اورد که لبخند رو لباش خشک شد

_جین هیونگ گردنت..؟

چشمام گشاد شد روی گردنم چیزی بود؟

دستم و روی گردنم کشیدم و با حس نکردن چیزی نفسم و اسوده بیرون دادم

+لعنتی چرا اینطوری رفتار میکنی فکر کردم حشره ای چیزی روشه

حالا نگاه همه ی اعضا روم بود، جیمین گنگ از جاش پا شد و دستم و گرفت و منو سمت آینه حال برد.