TAEJINKOOK~1

868 76 24
                                    

بدون اینکه موهای بلندش  رو از جلوی  صورتش کنار بزنه،انگشت شصتش رو بالا اورد و داخل دهنش کرد تا پوست مزاحم کنار ناخونش رو بکنه.
درحالیکه روی تخت نشسته بود به هزارپای کوچیکی که روی دیوار اتاقش بالا و پایین میرفت، خیره  مونده بود.

همسایه های جدیدش به شدت پر سر و صدا بودن و این اصلا خوب نبود ،هر لحضه که صداها بیشتر میشد لرزش دستاش متداول تر و پاهاش با سرعت بیشتری روی زمین ضرب  میگرفتن.

با شنیدن صدای ناله ی دردمند یه نفر بالاخره لرزش پاهاش وایستاد.

لبخند بزرگی زد،مثل اینکه تموم شه بود.

ولی با برخورد جسم محکمی به در اتاقش دوباره دستها و پاهاش لرزششون شروع شد ، اون چند روز بود که قرص هاش رو نخورده بود ، حالا میفهمید که نخوردن قرصا برای خودش هم  بد بود نباید به خاطر عذاب دادن اون موجود بی ارزش و خاموش نگه داشتنش خوردن قرصارو  متوقف میکرد.

با تیر کشیدن سر و سوت کشیدن گوشهاش با عجله سمت کشوی میزش رفت و قرص هارو بدون عجله بیرون اورد ،  سه تاش رو همزمان بدون خوردن قطره ای اب قورت داد، اون همین الان به قرصها نیاز داشت ،نمیخواست یه نفر دیگه هم به جمعشون اضافه  بشه .
 

بعد پنج دقیقه قرص ها به وظیفه اشون عمل کردن و پسر همونجا روی زمین به خواب رفت.

.................................................................

«درست همون لحضه پشت در اتاق»

پسر درحالیکه سیگار گوشه ی لبش رو روی زمین پرت میکرد نگاهش رو به احمقی که جلوی  در به صورت نشسته افتاد بود داد.

به سمت پسر رفت و یه زانوش رو روی زمین  گذاشت تا صورتش مقابل صورت پسر قرار بگیره .

_چی  بهت گفته بودم جی کی؟  هومم؟ که بدون اجازه ی من حتی یه قطره آب هم نخوری، نگفته بودم؟

پسر با دهن خونی پزخندی زد و آب دهن خونیش رو روی صورت دوستش تهیونگ تف کرد .

-من فقط پول بیشتری میخواستم و توداشتی میریدی  توی خواسته ی من  پس  حق داشتم سر خود کار کنم.

تهیونگ  با انزجار اب دهن دوستش  رو با دستمالی که توی جیبش بود از روی صورتش پاک کرد و قبل اینکه هشداری بده مشتش رو بالا اورد تا روی  صورت  خوش  تراش دوستش فرود بیاره،اما پسر کوچیکتر سرعتش بالا تر بود،وقتی جاخالی داد ، مشت تهیونگ روی در  فلزی کوبونده شد .

دستهاش رو خصمانه مشت کرد تا دوباره به پسر  حمله کنه ولی با باز  شدن در فلزی هردو نگاهشون به پسری که بالای سرشون وایستاده بود افتاد ، زیبایی و ظریف بودن پسر هردورو مات و مبهوت کرده بود.

با شنیدن صدای پسر بالاخره از هپروت بیرون اومدن.

+میشه دعواهاتون رو ببرید جای دیگه؟متاسفم ولی من باید درس بخونم،میدونید که،از اونجایی که شماهم به نظر همسن من میاید اینو باید بدونید.

jin X btsKde žijí příběhy. Začni objevovat