LP~yoonjin

553 78 5
                                    

با صدای پاهایی که نزدیکتر میشدن خودمو بیشتر پشت بوته ها قایم کردم،دستام اختیار لرزششون دست خودم نبود، اگه پیدام میکردن، قطعا سزاوارم مرگ بود..... 

صدای دیپ بیحوصله ای درست از نزدیکیای من به گوشم رسید: 

_اگه منو بیخودی تا اینجا کشونده باشید همتونو به فاک میدم مطمئن باشید..... 

نکنه هنوز تو جهنم بودم؟ اخه امکانم نداره این فضای قشنگ فقط متعلق به بهشته...... پس چرا فرشته ها بی ادب شدن؟ 

صدای رد پایی دوباره نزدیک تر اومد... 

_دیدید گفتم احمقا اسمون دوتا رعد و برق زده دیگه واسه چی این همه شورشو درمیارید؟ اون پیری هم وقت گیر اورده.... 

•سرورم راجب پدرتون درست صحبت کنید.... 

_تو یکی دیه ببند دهنتو جیمین، توکه باید به کارام عادت کرده باشی..... 
•دیگه خیلی داری تند میری یونگی،خاله خیلی ناراحته از دستت..... 

_به تخمم.... 

با گاز گرفته شدن دستم داد بلندی کشیدم..... نگاهم رو به عنگبوت کوچولوی خبیثم که همیشه باهام بود ولی الان با جلب کردن توجهم رسما منو به فنا داده بود دادم..... 

با کشیده شدن شاخم دستم رو روی دست کسی که شاخم رو میکشید گذاشتم تا از شدت دردش کم بشه......

جرئت باز کردن چشمام رو نداشتم، به هیچ وجه..... 

_واوووو این شیطون کوچولو ببین، پس اون پیری بیراه نمیگفتش...چقدرم ضعیفه.... این چه شیطونیه دیگه؟ 
با صدایی که از ته چاه در اومد سعی داشتم که بگم ولم کنه.... 
_چی میگی؟ بلند بگو بشنوم.... 

با نفسایی که به صورتم میخورد اروم چشمامو باز کردم، باز کردن چشمام با محو شدنم تو چشماش یکی شد، چرا انقدر خوشگل و در عین حال ترسناک بود؟ 

با دیدن چشمای بازم ابروهاش رو بالا انداخت..... 

_واوووو جیمین این یکیو نندازید سیاهچال، براش برنامه ها دارم...... 

•میخوای چیکار کنیییی؟ لطفا خواهش میکنم دوباره خودتو تو دردسر ننداز..... 

_چه دردسری بابا نهایت چند روز خوشگذرونیه دیگه، تو لبهاشو ببین اخه جون میده برای ساک ز....... 

نذاشتم حرفشو تموم کنه و با قدرتی که داشتم دستاش رو که رو دستام بود رو سوزوندم..... 

داد بلندی کشید و منو محکم سمتی پرتاب کرد،نگاهم به آتیش دستم که سوسو میزد افتاد..... چه بلایی سر قدرتام داشت میومد؟ 
الان واسه فرار موقعیت مناسبی بود، بالهام رو باز کردم و به سمت چپم پرواز کردم، ولی حس میکردم بالهام قدرت زیاد بال زدن رو هم ندارن..... 

باورم نمیشه گیر افتادم، مخصوصا گیر شاهزاده شیطانی که میرا راجبش بهم میگفت، مطمئنم خودش بود پسر پادشاه..... 

jin X btsDonde viven las historias. Descúbrelo ahora