LP~HOPEJIN

662 90 14
                                    

جیهوپ وقتی دید نمیتونه دستش رو حرکت بده نگاهی به دست من که دور مچش بود کرد و اروم نگاهش رو به صورتم دوخت......

توی چشماش هزار تا علامت سوال بود.....نگاهم به جبمین افتاد...... جیمین بیشتر گیج میزد و نگاهش بین جیهوپ و جک تو نوسان بود.....

و جک؟ خود جک هم با دیدن عکس العمل من شوکه شده بود و به دستم خیره بود.....

سرم رو تکون دادم..... الان وقت آنالیز نبود..... دیگه زیادی داشت شبیه کیدراماها میشد.....

+چرا وقتی میتونیم مسالمت آمیز حرف بزنیم با خشونت پیش میریم؟ هوم؟

_مسالمت آمیز؟ شوخیت گرفته جین؟ این پسرو ول کنیم هرکاری میکنه میفهمی هرکارییی، اون از شیطنتاش تو بچگیاش اینم مسخره بازیاش وقتی که از امریکا اومد فهمید تو پیش منی به هر دری میزد تا بیاد پیشت.....

جک هوفی کشید و عصبی داد زد:

_ببر صداتو حالا که فهمیدم با جین نیستی خیالم راحته.....

با چشمای گشاد زل زدم بهش.

+یعنی برای اینکه بدونی من با جیهوپم یا نه هی تعقیبم میکردی؟ مسخرس....

_نه جین این جک وقتی کوچیکتر بودیم انقدر چشمش بدون ترس دنبالت بود که مامان هموفوبیک ما فرستادش آمریکا و الانم برای اینکه مامانم خبردارنشه اینطوری میکردش...... واقعا نمیفهمم جک مطمئن باش اگه میفهمیدم دوسش داری هیچوقت نمیزاشتم مامان بویی بب.....

بین حرف جیهوپ پریدم:

+ت... تو منو دوست داری؟

با چشمای گشاد شده به چشمای جک که مثل همیشه عادی و ترسناک بهم خیره شد زل زدم....

_بزار حرفمو بزنم جین.....الانم نباید جک اینجا باشه چ......

~جیهوپ بسه دیگه خودتم میدونی چی داری میگی؟

جیمین بود که اینبار بین حرف جیهوپ پرید.....

_نه راستش خودمم نمیدونم.....جدی بودن به من نیومده.....

~پس بیخیال این بحثا بریم بشینیم یچیزی بخوریم....

_جیمین؟ باز میخوای یچیزی بخوری؟ باشه من بیخیال این دوتا میشم ولی نمیشه به جای شکمت یذرهههه هم به من اهمیت بدی هومم؟ بریم اتاق؟

جیمین از حرص بود یا خجالت مثل گوجه قرمز شده بود.....

دهنش رو که باز کرد فهمیدم به خاطر هردومورد بودش.....

~ودف؟ من اهمیت نمیدم؟ تویی که بدون من رفتی ججو و حتی به کلمه هم به من نگفتی؟ الانم که داداشتو با جین تو اون وضعیت دیدم نمیدونی چقد.....

بغضش ترکید و دیگه نتونست ادامه حرفشو بگه......

جیهوپ با ترکیدن بغضش محکم بغلش کرد و به خودش فشردش، تند تند ازش معذرت خواهی میکرد و لباش رو اروم و بی وقفه میبوسید.......

_اهم، اهم میخوای گذارشتو به مامان بکنم؟

جیهوپ با حرف جک جیمین رو از خودش جدا کرد......

_تو یکی حرف نزن پدرسگ دلم برات تنگ شده بود.....

جک سرشو تکون داد و چشم غره ای بهش رفت:

_درجریانی که پدرامون یکیه؟

-اوه حواسم نبود.....

دیگه واینستادم ادامه ی حرفاشونو گوش کنم، به سمت اشپزخونه رفتم تا یه چیز سبک اماده کنم تا همگی بخوریم.....

پیازچه رو از یخچال برداشتم، سمت ظرفشویی رفتم تا بشورمش، درحال شستن ظرفا بودم که با حلقه شدن دستی دور شکمم تو جام پریدم......

اروم سرمو چرخوندم که با نیش باز پسر مو نارنجی روبرو شدم.....

با همون لبخند ارومش زمزمه کرد:

_دلم برات تنگ شده بود جینم.......

تامامممم....

خیلی دوست داشتم کلاااا پایانشو اینطوری تموم کنم ولی خب دلم نیومد و یکمم عجیب میشد جین فقط برای جکه نگران نباشید برید پارت بعد ◕‿◕

jin X btsTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang