نگاهی به ساعت روی دیوار انداختم هشت و نیم بود لباسایی که قرار بود بپوشم رو روی تخت انداختم.
~لباس داداشمون جین~
بعد زدن مسواک موهام رو شونه زدم، با دستم یه حالت ساده دادم.
از اتاق رفتم بیرون، سمت اتاق تهکوک رفتم،درو بدون هشدار قبلی باز کردم،این پسر عوضی به من گفته بود ساعت هشت و نیم آماده شم و حالا مثل خرس قطبی خوابیده بود.
با شنیدن صدای در چشماش و نیمه باز کرد،با تشخیص من سیخ سر جاش نشست.
_اوه متاسفم هیونگ،خوابم برد.
دستپاچه بلند شد و به سمت دستشویی رفت و بلند داد زد.
_تا من میام از تو کمد برام به سلیقه خودت لباس انتخاب کن
+اکی،فقط زود باش باید زودی برگردیم
_جینننن باید یکم بیشتر بمونیممم
+هیونگ,جانگکوک هیونگگگ
_چی؟
+میگم هیونگتو قورت نده، زود باششش.
لباسایی که انتخاب کردم و روی صندلی داخل اتاق گذاشتم.
~و لباسای داداشمون کوک~
بالاخره از دستشویی اومد بیرون،زل زد بهم و از پایین تا بالا انالیزم کرد.
آب دهنش و حس کردم قورت داد و دستپاچه نگاهش رو از روم برداشت، به سمت لباساش رفت پیرهنش رو از تنش در اورد نگاهم به عضلانش بود، نمیتونستم نگاهم و از اون صحنه قشنگ بردارم، حتی به جرئت میتونستم بگم عضله ای تر از تهیونگ بود.
ESTÁS LEYENDO
jin X bts
Fanficاین بوک وانشاتا و مولتی شاتای شیپای جینه^_^ فقط پایین شونزده سال کلیک نکنه روش💢🔞 📌تریسام هم داره اگه خوشتون نمیاد ترجیحا نخونید