5

1.7K 225 23
                                    

Jungkook

کافه ای که همراه مینگیو و اون وو رفته بودن تو فضای باز قرار داشت بیشتر به درد قرارهای عاشقانه یا فضای دوستانه امگاهای کیوت میخورد تا اینکه سه تا الفای بالغ بوکسور بخوان بیان اونجا مست کنن کوک با حالت تمسخر روبه اون وو گفت
_انتخابت اینه ؟؟ کافه صورتی
اون وو:یکم احساسات لطیف داشته باش درسته ما الفاییم ولی کی گفته الفا ها فقط باید دارک باشن و کارهای خشن انجام بدن
مینگیو با لبخند سرشو به نشونه تایید تکون داد و گفت : دقیقا علاوه براین اینجا پر امگاهای جذاب و کیوته
_ببینم تو مغز کوچیکت فقط امگا و بفاک دادنشه اره جز این فکر دیگه نداشته باشی یه موقع
مینگیو : البته من عاشق امگاهام دختر یا پسر فرقی نداره فقط امگا باشه خیلی کیوتن عاشق وقتاییم که ناتشون میکنم
اون وو با انزجار از عوضی بودن رفیقش با مشت محکمی کوبید تو سرش
اون وو : بس کن نکنه میخوای به جرم منحرف بودن دستگیرت کنن
_به شخصه متاسفم برا کسی که روزی عاشقت بشه تو خیلی لاشی ای پسر
بعد از گذشت نیم ساعت نوشیدن مینگیو حسابی مست شده بود ولی اون وو و کوک ظرفیت بالایی داشتن حتی نزدیک مست شدنم بودن و همچنان در حال نوشیدن بودن
مینگیو با دیدن اون پسر امگا که از دو نفر خداحافظی میکرد گفت : جوووون چه هلویی
بلافاصله با سرگیجه از جاش بلند شد و سمت امگا ها رفت . کوک بی توجه نشسته بود که با دیدن امگایی که میشناختش چشماش گرد شد اون تهیونک بود همون امگا با رایحه رز
تهیونگ با ارامش درحال دست تکون دادن برای جین بود که با حس دست هایی روی باسنش شوکه شد ولی تا سعی کرد از اون فرد فاصله بگیره الفا بغلش کرد و سعی کرد لب هاشو ببوسه تهیونگ مدام تلاش میکرد که الفای غریبه رو کنار بزنه ولی یکدفعه با پرت شدن خوشحال شد
_خوبی ؟؟
+تو!!! بازم که تویی
_اره بازم منم
_اون پسر رفیقمه امیدوارم ببخشیش اون قصد بدی نداشت رفتار زشتشم بخاطر مستیشه
+ولی این کارشو توجیه نمیکنه اون میخواست ...
_نه اون هرچی باشه متجاوز نیست هیچ وقت بزور با کسی نخوابیده
_فقط طرز درست رفتار کردن با امگاها رو بلد نیست اون فکر میکنه با اینکار میتونه مختو بزنه
تهیونگ بدون اینکه ذره ای از حرفای کوک رو متوجه شده باشه محو لباش بود که چطور با هر کلمه تکون مخوردن کاش میشد بتونه ببوسدشون توی افکارش غرق بود که الفای دیگه ای رو جلوش دید
اون وو: سلام بابت رفتار دوستم ازتون عذر میخوام
+مشکلی نیست
اون وو : ببخشید میشه یه سوال شخصی ازتون بپرسم
کوک ناگهان احساس بدی پیدا کرد یجورایی مثل اینکه دلش نمیخواست بقیه با تهیونگ صمیمی شن اون کسی بود که ول دیده بودش
+ تا اون سوال چی باشه
اون وو :جفت داری ؟؟
تهیونگ با لبخند جذابی روی شونه هاشو نمایشی تکوند + راستش شاید عجیب باشه ولی من با این حجم از زیباییم سینگلم
کوک با اخم محوی روبه اون وو گفت_ این احمقو ببر خودتم برو باشگاه
اون وو بیتوجه بهش به سمت تهیونگ برگشت و ازش خواست که شمارشو براش یادداشت کنه . کوک امیدوار بود ته قبول نکنه ولی در کمال تعجب تهیونگ شماره اشو به اون وو داد از هم خدافظی کردن
_ تو همیشه اینجوری هستی ؟؟
+ها ؟؟ منظورت چیه
_کسی رو که حتی پنج دقیقه بیشتر نیست باهاش اشنا شی بهش شماره میدی و...
+ولی اون پسر خوبی بود علاوه بر این اگه من بهش اعتماد کردم دلیل داشتم
_میتونم بپرسم چه دلیلی ؟؟
_ببین کوچولو تو به عنوان یه امگا خیلی نترس و ساده ای اگه اون بخواد ...
+بس کن بهش اعتماد کردم چون اون دوست توعه اره بخاطرتو بهش اعتماد کردم چون
کوک نفسش حبس شد بعد از درک جمله تهیونگ با نیشخندی بهش نزدیک شد بقدری که تهیونگ بین کوک و دیوار گیر افتاد بازوهاشو دو طرفش قرار داد که راه فراری نداشته باشه
_ چون ؟
+بهت اعتماد دارم و حس میکنم اگه اتفاقی بیوفته تو بازم کمکم میکنی
قلبش خیلی خیلی محکم میزد بقدری که اطمینان داشت الانه که از دهنش بپره بیرون
سعی کرد سردی چهرشو حفظ کنه _ اونوقت چرا باید کمکت کنم؟؟
+ چون چون دوستمی
جونگکوک لبخندی زدو بهش خیره شد،میتونست با اون پسر دوست باشه امکان نداره دقیقا نمیدونست چه حسی بهش داره ولی میدونست دوست نداره براش فقط یه دوست معمولی بشه شاید اینده بهش نشون میداد که این امگا براش چه جایگاهی داره
_نه ممنون من نمیخوام دوستت باشم
موهای امگارو نوازش کرد و ازش دور شد ولی قبل خارج شدن رو یه کاغذ شمارشو نوشت و انداخت سمت تهیونگ
_نمیدونم ممکنه چه فکری کنی ولی منم شمارتو سیو کردم اینم شماره منه سیوش کن
+ هی کجا میری ؟
_فعلا خوشگله
تهیونگ با بهت به جای خالی الفا نگاه میکرد باورش نمیشد تو این مدت کوتاه انقدر اتفاق افتاده باشه ...

ƴou ąre mƴ SunshineWhere stories live. Discover now