9

1.3K 205 26
                                    

Jimin
بعد خوندن پیام تهیونگ نفس راحتی کشید . حس بدی نسبت به جونگکوک گرفته بود چرا باید یکدفعه ای انقدر تغییر میکرد و به احساسات رفیقش اسیب میزد در صورتی که قبلش انقدر تلاش کرده بود تا تحت تاثیر قرارش بده .
نمیدونست کار درستیه یا نه ولی به شدت کنجکاو و فضول بود زنگی به جئون زد تا هم درباره تهیونگ بهش بگه و پسر بیچاره رو از نگرانی دراره
جونگکوک با صدای گرفته ای جواب داد _ بله خبری شد ؟
_عا اره رفته خونه الفایی که به تازگی باهاش اشنا شده
جونگکوک با شنیدن الفا حس بدی وجودش رو گرفت نکنه این الفا همونی باشه که ته بهش حس پیدا کرده
_میگم جئون تو که حالت سر جاش بود ولی چرا یکدفعه اونجوری کردی با ته ؟
جونگکوک آهی کشید و گفت : راستش خودمم مطمئن نیستم ولی حسودی کردم
_به کی ؟؟
جونگکوک: همونی که تهیونگ بهش حس پیدا کرده
جیمین که با حرف جونگکوک تا ته قضیه رو متوجه شده بود سری از تاسف تکون داد و گفت _ببین من چیزی نمیتونم بگم فقط اینو بدون که دچار سوتفاهم شدی
_فقط عین ادم برو از ته عذرخواهی کن بعدشم من یه سوال دیگه ام دارم
جونگکوک : بپرس
_عاشقش شدی ؟
جونگکوک که تجربه ای نداشت ولی با اینحال میدونست دلیل حسادتش و رفتاراش کنار ته قطعا متفاوته با لحن ارومی گفت : نمیدونم ممکنه
_نگران نباش با گذر زمان همه چی برات مشخص  میشه
...

_________________________________________

Taehyung
با برخورد نور به صورتش اروم اروم چشماشو باز کرد با نگاهی که به اطرافش انداخت متوجه شد تو خونه اش نیست . با کمی فکر کردن خاطرات شب گذشته رو به یاد اورد با بیاد اوردن جونگکوک اهی کشید و زانوهاش رو بغل کرد .
اون وو به ارومی وارد اتاق شد و با دیدن تهیونگ لبخند بزرگی زد و گفت : خوب خوابیدی ؟
با همون حالتی که نشسته بود هومی گفت و از زیر پلک هاش اون وو رو نگاه کرد
اون وو : چند مدل صبحونه برات گرفتم نمیدونستم سلیقت چیه بیا ببین اگه دوست نداشتی برات چیز دیگه ای حاضر کنم
تهیونگ که به شدت گرسنه بود  با فکر به غذا ها چشماش برقی زد ، با عجله از تخت پرید پایین و روبه روی اون وو ایستاد
اون وو دستشو سمت تهیونگ دراز کرد و با تعظیم نصفه نیمه ای گفت : افتخار میدین پرنس ؟
_البته
بعد از رسیدن به میز غذاخوری که با انواع پنکیک ، شکلات و توت فرنگی و ... پر شده بود تهیونگ با ذوق پشت میز جا گرفت و منتظر به اون وو نگاه کرد
اون وو : چیه ؟
_بشین دیگه من انقدر گرسنمه نمیتونم صبر کنم
اون وو از اینکه پسرک امگا منتظرش بود تا با هم غذا بخورن و بهش اهمیت داده بود بقدری ذوق رده شد که با نوک انگشتاش گونه تهیونگ رو محکم کشید که صدای دادش در اومد _یاااااا دردم اومد
اون وو : ببخشید اخه خیلی کیوت بودی

تهیونگ با شنیدن حرفش غمگین شد با خودش فکر کرد کاش میشد جونگکوک هم باهاش مهربون میشد و بهش میگفت کیوت مخصوصا زمانی که تهیونگ شروع به دوست داشتنش کرده بود .
آهی کشید و با چنگالش به جون توت فرنگی های بدبخت افتاد جوری که انگار اونا خود جونگکوک باشن و تهیونگ در حال انتقام گیری ازشون باشه
...
_________________________________________

ƴou ąre mƴ SunshineWhere stories live. Discover now