Last part

1.5K 132 38
                                    

Jungkook
جونگکوک و تهیونگ در حالی که به سختی در حال بوسیدن هم بودن وارد خونه شدن که جونگکوک با تک خندی _انگار یه نفر خیلی بی طاقت شده
تهیونگ نیشخندی زدو با گرفتن یقه الفا اونو جلو کشید تا ببوسدش بدجوری میخواستش اون شب بعد از خواستگاری رمانتیک الفا هردوشون شهوت و حس خواستن شدیدی به جونشون افتاده بود طوری که جونگکوک به زور دست امگارو گرفته بود تا خودشونو به خونه برسونن .
هردوشون به سختی در حال بوسیدن هم بودن طوری که بدون روشن کردن برق سعی میکردن خودشونو به اتاق برسونن ولی جونگکوک که از این وضعیت خسته شده بود ضربه ای به باسن پسر کوچیکتر زد تا پاهاشو دور کمرش حلقه کنه . تهیونگ لبخندی زدو با کمال میل اینکارو انجام داد اون عاشق وقتایی بود که الفاش قدرتشو به رخ میکشید ...
تهیونگ روی ملافه سفیدرنگ تخت مثل یه مار به خودش میپیچیدو ناله میکرد ولی جونگکوک بی توجه بهش مشغول مک زدن سینه هاش بود که مابینش گازهای ریز و درشتی ازشون میگرفت که جیغ امگارو درمی‌آورد
با پوزخند محوی روبه امگاش که _خودتو ببین کاملا بهم ریختی
_شاید طرفدارات بهترین هدیه هارو برات بیارن ولی در آخر برنده واقعی کسیه که صدای ناله هاتو درمیاره بیبی

تهیونگ اهی کشیدو نگاهی به جونگکوک انداخت که تمام لباساش تنش بود در حالی که امگا بدون هیچ لباسی جلوش دراز کشیده بود با خجالت سعی کرد پاهاشو بهم نزدیک کنه تا بتونه سوراخشو از دید الفا خارج کنه ولی مثل اینکه الفای جونگکوک از این حرکت میتش ناراضی بود طوری که غرشی کردو باعث شد جونگکوک با حرص ناشی از شهوتش پاهاشو باز کنه و بینشون قرار بگیره
+الفااا لباساتو دربیار میخوام لمست کنم
جونگکوک نیشخندی زدو با دراوردن پیراهنو شلوارش بدون هیچ پوششی روی امگاش که رایحه رز تحریک شدش کل خونه رو پر کرده بود خیمه زد _پتال راضی شدی؟
تهیونگ هومی گفتو دستاشو بین شکاف سینه های الفاش کشید اون عضله های جذاب و برخورد عضو بزرگ الفاش با عضو خودش سخت ترش میکرد طوری که عضوش تکون شدیدی خوردو سوراخ خیس از اسلیکش مدام نبض میزدو میخواست با دیک الفاش پر بشه
+کوو ک میخواامت
جونگکوک که از شدت شهوت نفس نفس میزد سرشو نزدیک سوراخ امگا کردو زبونشو واردش کرد که صدای ناله های امگا بلندتر از قبل شدن جونگکوک با شنیدن صدای ناله های عزیزترینش لرزی از لذت رفتو زبونشو بیشتر وارد سوراخ پسر کرد ...
بالاخره بعد از گذشت چندین دقیقه جونگکوک آخرین ضربه رو داخل پسر زدو خواست که دیکشو بیرون بکشه ولی تهیونگ جلوشو گرفت +الفا ناتم کن
_تهیونگ مطمئنی ؟ اخه الان
تهیونگ سعی فرومون هاشو بیشتر ازاد کنه و با نزدیکتر کشیدن الفا دیکش ازش خارج نشه+میخوام حتی اگه بچه دار بشیم مشکل ندارم مهه اینه حالا دیگه ازدواج کردیم
جونگکوک سری تکون داد شروع به نات کردن امگاش کرد ...
_________________________________________
3 سال بعد->
Taehyung
تهیونگ از ماشینش پیاده شدو جلوی در مهد کودک منتظر ایستاد .
تهگوک که از دیدن پاپاش ذوق کرده بود جیغی از خوشحالی زدو سمتش دوید با خنده گفت :پاپااااا
تهیونگ خم شدو پسرشو توی بغلش گرفت _چطوری قندعسل
تهگوک :خوبم ددی کوک کجاست ؟
_امروز کار داشت من اومدم دنبال قندعسلم
تهیونگ پسرشو سوار ماشین کردو با بستن کمربندش _ببینم نکنه پاپا رو دوست نداری ؟ نمیخواستی من بیام دنبالت
تهگوک با دیدن چشمای ناراحت و لبای اویزون پاپاش حس بدی گرفتو گفت:نه من وقتایی که تو میای دنبالمو خیلی دوست دارم تازه کلیم بچه ها حسودی میکنن که پاپام یه آدم معروفه
تهیونگ خنده ای کرد ولی برای اذیت کردن پسرش لباشو اویزون کرد _ولی پاپایی هنوز ناراحته
تهگوک دست تهیونگو گرفتو بوسه ای روش گذاشت با لحن معصومی گفت : می‌بخشیم پتال ؟
تهیونگ که ذوق کرده بود با شنیدن لفظ پتال از پسر کوچولوش اخمی کرد_پتال ؟؟؟ ببینم تو اینارو از کجا یاد گرفتی ؟
تهگوک لباشو جمع کردو گفت : تهگوک نمیخواست فضولی کنه پاپا ولی یبار شیطون گولش زد نصفه شب اومد از اتاقتون شکلات برداره ولی در قفل بود اون موقع شنیدم ددی کوک بهت میگفت پتال
تهیونگ که با یاداوری چند شب پیشو سکس هاتش با جونگکوک گونه هاش سرخ شده بود اخمی کردو تو دلش کلی فحش نثار الفای احمقش کرد اونا همیشه سعی میکردن شبایی که رابطه داشتن تهگوک رو بفرستن خونه جیمین تا پیش هان بمونه ولی اون شب جونگکوک وارد رات شده بود به قدری تحملش کم شده بود که حتی بیشتر از ۴ راند سکس داشتن
تهیونگ سوار ماشین شدو با روشن کردنش روبه تهگوک_ولی دیگه اینو نگو این حرفا برای سنت مناسب نیست باشه کوچولو ؟
تهگوک :باشه ولی هان هیونگ چندروز قبل به نایون میگفت پتال یعنی اون میتونه بگه من نمیتونم ؟
تهیونگ اهی کشید هان واقعا روز به روز لاسو تر میشد اون پسر به محض دیدن نایون دست جینو گرفته بودو گفته بود که اون قراره باهاش ازدواج کنه
_نه عزیزم اونم نباید بگه
...
_________________________________________
Jungkook
جونگکوک که مدتی میشد وارد خونه شده بود با نگاهش دنبال امگاش میگشت که تهگوک در حالی که چشماشو می مالید سمتش اومدو گفت : ددی
جونگکوک با بلند کردن پسرش اونو توی بغلش گرفت _پسرم چرا الان بیداری ؟ پاپات کجاست ؟
تهگوک خمیازه ارومی کشیدو گفت : اتاق کارشه داشت آهنگ ضبط میکرد
جونگکوک خنده ای کردو لپای پسرشو کشید _خب حالا پرنس من افتخار میدن بگن چرا هنوز نخوابیدن
تهگوک که از پرنس صدا شدن از طرف ددیش ذوق میکردو حس خوبی میگرفت گفت:خوابم نمیاد ددی برام قصه بگو از اون قصه های جادویی مثل هری پاتر
جونگکوک بوسه ای روی گونه پسرش گذاشتو اونو سمت اتاقش برد _چشم برای پرنسم قصه ام میگم

_________________________________________Jungkook جونگکوک که مدتی میشد وارد خونه شده بود با نگاهش دنبال امگاش میگشت که تهگوک در حالی که چشماشو می مالید سمتش اومدو گفت : ددیجونگکوک با بلند کردن پسرش اونو توی بغلش گرفت _پسرم چرا الان بیداری ؟ پاپات ...

Oops! Bu görüntü içerik kurallarımıza uymuyor. Yayımlamaya devam etmek için görüntüyü kaldırmayı ya da başka bir görüntü yüklemeyi deneyin.

جونگکوک بعد از خوابوندن تهگوک بوسه ای رو پیشونیش زدو از اتاقش خارج شد که امگاشو درحال درست کردن کیک دید . با خنده سمتش رفتو دستاشو دور کمرش پیچید چونه اشو روی شونه سمت چپش گذاشت _چیکار میکنی پتال
تهیونگ که منتظر موقعیتی بود تا براش حرفای تهگوکو تعریف کنه +کوکی اینقدر پتال پتال نگو پیش تهگوک باورت نمیشه امروز دستمو بوسید برای اینکه از دلم دراره بهم گفت پتال بعدشم گفت اون شب صدامونو شنیده
جونگکوک خنده بلندی کرد _شت پسرم به خودم رفته زود این چیزارو میگیره
تهیونگ حرصی سمتش برگشتو با قاشق کوبید توی سرش +میگم فحش نده یاد میگیره
_ببخشید ولی یاد بگیره مگه چیه عزیزم باور کن دو سه سال بعد یکیو میاره میگه عاشق شدم بچه های الان خیلی زرنگن
+نههه پسرم هنوز کوچولوعه اون باید پیش ددی و پاپاش بمونه
تهیونگ که از فکر نبودن تهگوکیش گریه اش گرفته بود سرشو به سینه الفاش که حالا بزرگترو سفت تر از قبل بودن تکیه دادو گریه کرد
_عشقم گریه نکن من شوخی کردم تهگوک حتی جنسیت ثانویه اش معلوم نشده چه برسه ازدواج و ... اون فقط سه سالشه
جونگکوک بوسه ای به لبای توپر امگاش زدو اونو روی دستاش بلند کرد
+چیکار میکنی؟
_هیچی میخوام بخوابم ولی همسر خوشگلم نمیاد
+تو برو من هنوز کار دارم
_بزارش فردا خودم کمکت میکنم الان فقط میخوام از گرمای بدنت لذت ببرم رز رزک
تهیونگ خنده ای کردو برای حفظ تعادل دستاشو دور گردن الفاش پیچید اون واقعا خوشحال بود بهترین الفارو داشت زندگیش بعد از به دنیا اومدن پسرش خیلی شیرین تر از قبل شده بود .

_________________________________________

سخته خدافظی کنم دلمم گرفته واقعا دلم برای فیکم و شماها تنگ میشه راستی اگه درخواستی زیاد باشه و تو کامنتا گفته باشین چندماه بعد میام براش افتراستوری میزارم دلم نمیاد بزرگ شدن تهگوک کوچولومون تو داستان نباشه پس لطفا کامنت بزارین براش و اینکه خدافظ و مرسی از حمایتتون🤍

ƴou ąre mƴ SunshineHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin