16

1K 147 8
                                    

Taehyung
با تیر کشیدن زیر دلش ناله ای کرد و روی تخت غلتی زد و به خودش پیچید توی دلش ارزو میکرد زودتر جونگکوک بیاد واقعا درد وحشتناکی داشت از طرفیم اونقدر کنترل خودشو از دست نداده بود که بخواد با تسلیم کردن خودش به الفا از شر درد هیتش راحت شه . از شدت درد دستاشو مشت کرد و کوبید دیوار که جونگکوک رو در حالی یه با یه قرص سمتش میومد با نگرانی نگاهش میکرد +تهیونگ خوبی
_نه زودتر اون کوفتیو بده بخورم
جونگکوک بهش کمک کرد تا نیم خیز بشه و قرص رو همراه اب بخوره بعدش به ارومی روی تخت خوابوندش و با بیشتر کردن درجه کولر سعی کرد محیط خنکی براش بسازه تا دمای بدنش به حالت طبیعی برگرده
_جونگکوک من باید برم خونه ام متاسفم خیلی بهت زحمت دادم
جونگکوک لبخندی زد و با نوازش موهای امگا گفت+ نه این حرفو نزن اشکالی نداره علاوه براین جیمین دو ساعت دیگه میاد دنبالت بهتره تا اون موقع استراحت کنی من مراقبتم
_ممنونم برات جبران میکنم
+بایدم جبران کنی کوچولوی خوشگل
تهیونگ که متعجب شده بود خنده سرخوشانه ای کرد _نگران نباش فقط دو روز بهم وقت بده هیتم تموم شه بعد هرکاری بخوای میکنم
+خوبه پس نظرت چیه اخرهفتتو بهم بدی میخوام یجای خاص ببرمت
تهیونگ بخاطر اثربخشی قرص چشماش نیمه باز شده بودن هومی گفت و به خواب رفت
دارم جونگکوک با فکر به چیزهایی که برنامه ریزی کرده لبخند بزرگی زد و روبه تهیونگ + اگه بدونی چه نقشه هایی دارم برات کوچولو
...
_________________________________________
Jungkook
بالاخره روز موعود رسیده بود روزی که جونگکوک به شدت منتظرش بود و براش برنامه ریزی کرده بود اون حتی این مدت رو مرخصی گرفته بود تا بتونه برای امروز همه چیزو به شکل ایده ال حاضر کنه حتی سعی کرده بود با پرس و جو از جیمین استایلی رو بپوشه که برای تهیونگ جز معیار های الفای اینده اش به حساب میومد لبخندی زد و دم خونه تهیونگ ایستاد .

بعد از خوندن ریپلای جین هیونگش خنده ای کرد و سرشو تکون داد امروز برخلاف چند روز گذشته هوا خنک تر بود و قطرات بارون به ارومی میباریدن جونگکوک بی توجه به بارون که باعث خیس شدن لباساش میشدن دم در به ماشینش تکیه داده بود اون حتی به تهیونک خبر رسیدنشو ...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

بعد از خوندن ریپلای جین هیونگش خنده ای کرد و سرشو تکون داد امروز برخلاف چند روز گذشته هوا خنک تر بود و قطرات بارون به ارومی میباریدن جونگکوک بی توجه به بارون که باعث خیس شدن لباساش میشدن دم در به ماشینش تکیه داده بود اون حتی به تهیونک خبر رسیدنشو نداده بود دوست داشت بهش استرس نده تا راحت تر بتونه اماده بشه هرچی نباشه اون یه امگا بود و امگا ها به شدت روی ظاهرشون حساس بودن با شنیدن صدای در و ظاهر شدن قامت تهیونگ در حالی که سکوت کرده بود بهش چشم دوخت جوری که بی حواس به حضور جونگکوک از پله ها پایین میومد.

ƴou ąre mƴ SunshineWhere stories live. Discover now