25

863 109 30
                                    

Namjoon

بالاخره زمان ازدواجش با جین رسیده بود حس عجیبی داشت . نگاهی به ظاهرش انداخت و اهی کشید کاش میشد پدرش زنده بود و کنارش بود البته برادر کوچولوش تهیونگ که کنارش بود براش کافی بود .
سمت اتاقی که جین درحال اماده شدن بود رفت که مادر جین جلوی راه نامجونو گرفت و گفت : برو با مهمونا صحبت کن تا شروع مراسم
_میرم فقط یه دقیقه ببینمش دلم براش تنگ شده
مادر جین با خنده گفت : نمیشه ما رسم نداریم داماد امگاشو قبل مراسم ببینه
نامجون اهی کشید سمت ورودی سالن رفت چاره ای نداشت .
جونگکوک همراه یونگی وارد سالن شدن و هدیه هاشونو روی میز مخصوص گذاشتن که نامجون با دیدنشون لبخندی زد و سمتشون رفت _ خوش اومدین
یونگی لبخندی زد و گفت : ممنون
نامجون نیم نگاهی روبه جونگکوک که با شرمندگی سرشو پایین انداخته بود و حرفی نمیزد انداخت کل قضیه رو از جیمین شنیده بود و خبر داشت جونگکوک چه گندی زده ولی دلش براش میسوخت اون خودشم الفا بود میتونست دلیل اون واکنش های بیش از حد جونگکوک رو درک کنه و پای حساسیتش روی تهیونگ بزاره ... دستشو پشت یونگی قرار داد و سمت سالن اصلی راهنماییش کرد
_ جونگکوکا میشه اینجا باشی و به مهمونا خوش امد بگی فقط دو نفرن
جونگکوک سری تکون داد و قبول کرد . _________________________________________
Taehyung

تهیونگ نگاهی به میکاپ جین انداخت و با ذوق _هیونگ خیلی خوشگل شدی نمیشه جای هیونگم با من ازدواج کنی
جین نمایشی خاک روی لباسشو تکوند و گفت : متاسفم عزیزم من علاقه ای به امگاها ندارم
جیمین سری از تاسف تکون داد روبه تهیونگ گفت : جناب مراسم حاضر شده اون کیک کوفتی که سفارش دادی هنوز نرسیده
جین و مادرش همزمان چشم غره ای روبه تهیونگ رفتن که جین گفت : تهیووونگ فقط اون کیک کوفتی نرسه ببین چیکارت میکنم
تهیونگ با استرس اب دهنشو به سختی قورت داد و از اتاق خارج شد . زنگی به ایرین زد _ نوناااا کیک چیشد ؟ گفتی داری میاریش
ایرین : رسیدم فقط این لعنتی خیلی سنگینه بیا کمکم
تهیونگ با عجله تماسو قطع کرد و سمت ورودی سالن دوید که بخاطر سرعت بالاش به قفسه سینه کسی برخورد کرد و هردو با هم روی زمین افتادن  _ لعنت به این شانس
جونگکوک که کمرش و سرش بخاطر برخورد با زمین درد گرفته بود با حرص سمت شخصی که تو بغلش بود برگشت تا بهش تشر بزنه ولی با دیدن تهیونگ که با چشمای گردشدش بهش زل زده بود لبخندی زد +رنگ موهاتو عوض کردی؟ بهت میاد
تهیونگ با نگاه به موقعیتشون و فاصله کم بین صورتاشون سعی کرد عقب بکشه و از روی جونگکوک بلند شه ولی بخاطر سر بودن کف زمین سر خورد و با شدت تو بغل جونگکوک افتاد جوری که با برخورد محکم عضوشون باهم صدای ناله اشون بلند شد +درسته صدای ناله هاتو دوست دارم ولی اینجا جاش نیست
تهیونگ اخمی کرد و با مشت به سینه جونگکوک کوبید _ ساکت شو
جونگکوک لبخندی زد و لباشو نزدیک گوش تهیونگ کرد + اگه تو بخوای من حتی حاضرم جونمم بدم ساکت شدن که چیزی نیست عشقم

ƴou ąre mƴ SunshineWhere stories live. Discover now