15

1.1K 153 21
                                    

Jungkook

جونگکوک در خونه اشو باز کرد و اومد سمت ماشین تا تهیونگ رو بیدار کنه ولی هر چقدر تلاش کرد تهیونگ بی توجه به اون به خوابش ادامه داد و زمزمه وار _اه ولم کن
جونگکوک اهی کشید و تهیونگ رو روی دستاش بلند کرد و سمت تخت دونفره ی داخل اتاقش رفت . به ارومی روی تخت گذاشتش با یک دست موهاشو کنار زد با فکر به اینکه شلوار تهیونگ به شدت تنگ بود و برای خواب مطمئنا اذیتش میکرد به ارومی دکمه اشو باز کرد و شلوار رو از پاهاش خارج کرد .
جونگکوک به شدت دلش میخواست پاهای تهیونگو دید بزنه ولی از اونجایی اون الفای جنتلمنی بود این کارو در شان خودش نمیدید پس خودشو کنترل کرد و ملافه ی گوشه ی تختو روش انداخت بلافاصله با خم شدن سمتش بوسه ریزی به پیشونیش زد و با باز کردن دکمه های پیرهنش اونو از تنش خارج کرد جونگکوک عادت داشت که با بالاتنه ی لخت بخوابه ، با فاصله ی کمی کنارش دراز کشید . با قرار دادن دستاش زیر سرش مشغول نگاه کردن چهره تهیونگ شد با دیدن خال ریزی که زیر چشمش بود لبخندی زد با صدای ارومی _این خالتو خیلی دوست دارم باعث میشه دلم بخواد ببوسمش
لبخندی زد و به نگاه کردن به تهیونگ ادامه داد تا جایی که چشماش گرم شد و به خواب رفت .
_________________________________________
Taehyung
جونگکوک با عقب کشیدن بار دیگه محکم عضوشو واردش کرد جوری که صدای ناله تهیونگو درآورد دقیقا به پروستاتش برخورد کرده بود تهیونگ باورش نمیشد که جونگکوک انقدر توی سکس حرفه ای و کاربلد باشه.
تهیونگ مدام ناله میکرد و از جونگکوک میخواست محکمتر بفاکش بده جوری که دیگه جونی تو بدنش نمونه حتی با اینکه این سومین راندی بود که انجامش میدادن .

با نور شدیدی که به چشماش میخورد سریع از خواب بیدار شد و با نگاهی که به اطراف انداخت متوجه شد که همه چی خواب بوده نفس عمیقی کشید ولی یکم حس معذب بودن داشت خیلی خجالت آور بود اون توی خوابش بدجور بفاک رفته بود اصلا ذهنش چطور تونسته بود انقدر واضح براش تصویرسازی کنه .

با خیال راحت از اینکه اتفاقی نیوفتاده غلتی زد که سرش به قفسه سینه کسی برخورد کرد با ترس نیم خیز شد که پاش محکم خورد تو صورت جونگکوک که صدای ناله اشو درآورد
_جونگکوک ؟
جونگکوک با کلافگی چشماشو باز کرد _اره دیگه پس میخواستی کی باشه زدی بینیمو داغون کردی
_ببخشید اخه اولش ترسیدم راستی من خونه تو چیکار میکنم؟
_دیشب مست کردی منم اوردمت اینجا
تهیونگ در حالی که سکوت کرده بود به جونگکوک خیره شده بود که با بالاتنه ی لخت و موهای پریشونش درحالی که اون همه عضله فاکی و تتوهاشو به رخش میکشید روبه روش نشسته بود زیرلب _خیلی هاتی
جونگکوک که دقیق متوجه نشده بود _ها؟
_هیچی
جونگکوک از تخت خارج شد روبه تهیونگ گفت _من میرم صبحونه حاضر کنم تو هم برو دوش بگیر لباسای منم هست هر کدومو دوست داشتی بپوش
_باشه ممنون
تهیونگ که از رفتن جونگکوک مطمئن شد یه مشت اروم کوبید تو سر خودش چرا باید خواب سکس با جونگکوک رو میدید درسته بهش علاقه داشت ولی این خیلی منحرفانه بود علاوه براین جونگکوک خودش ینفرو تو زندگیش داشت با خجالت سمت حموم رفت .
_________________________________________
Suga
از در نسبتا قدیمی مدرسه واردش حیاطش شد . ادرس محل کار جیمین رو از جونگکوک گرفته بود تا ببینتش باورش نمیشد که روزی انقدر زود دلتنگ بشه و دلش حس کردن رایحه یکی رو بخواد با بسته کوچولویی که دستش بود اطراف مدرسه رو دید میزد که صدای جیمین رو شنید _هیونگ ؟ باورم نمیشه تو اینجا چیکار میکنی؟
_راستش دل تنگ یه جوجه بودم گفتم بیام دیدنش
جیمین لبخند مهربونی زد و یونگی رو سمت دفترش دعوت کرد تا راحت تر باشه و کسی مزاحمش نشه هرچی نباشه اون یه سلبریتی معروف بود
یونگی بسته رو باز کرد یه ظرف پر از موچی رو جلوی جیمین گذاشت _از تهیونگ شنیدم که موچی خیلی دوست داری
_ممنون نیازی نبود زحمت بکشی
یونگی نگاه ریزی به جیمین که با اون لباس اورسایزش به شدت کیوت شده بود و استین لباسش حتی روی نوک انگشتای تپلیش رو می پوشوند انداخت با ذوق لپ پسرو کشید _خیلی کیوتی
جیمین لبخندی زد اون خودشم از کیوت بودنش خبر داشت و هرگز منکرش نمیشد _موافقم
یونگی بعد از گذشت چند ثانیه که متعجب نگاهش میکرد نفس عمیقی کشید و سعی کرد ضربان قلبشو اروم کنه تا حرفشو بزنه _جیمین راستش من میخوام یچیزی رو بهت بگم
_چی ؟ چیزی شده ؟
_من از وقتی که تو کنسرتم دیدمت بهت علاقه پیدا کردم اوایل فکر کردم فقط یه کشش معمولیه اما رفته رفته به عمق حسم پی بردم
با قورت دادن اب دهنش ادامه داد _ باهام قرار میزاری ؟
جیمین که تمام این ده سال رو با همچین رویایی سر کرده بود سریع از جاش بلند شد و خودشو پرت کرد توبغل یونگی
_باورم نمیشه هیونگ تو جدی ای ؟
_منم دوست دارم و جوابم مثبته
یونگی که چشم هاش از خوشحالی برق میزد با گرفتن کمر جیمین اونو روی پاهاش نشوند و به ارومی شروع به بوسیدن لب هاش کرد اونا نرم و فوق العاده شیرین بودن ...
_________________________________________
Jungkook
بعد از اینکه میزو به بهترین شکل ممکن چید سمت یخچال رفت تا کمی شیر گرم برای تهیونگ حاضر کنه که دست های کسی دور کمرش حلقه شد _کوکی
جونگکوک سعی کرد با چند تا نفس عمیق قلب بی جنبه اشو اروم کنه _هوم
_تموم نشد ؟
_چرا فقط میخواستم اینو گرم کنم
_نمیخوام فقط بیا بریم غذامونو بخوریم خسته شدم
تهیونگ و جونگکوک بعد از اینکه پشت میز جای گرفتن تهیونگ با لحن جدی ای _میگم من اون دختره سوهیون دوست دخترته؟
جونگکوک با چشمای گرد شده _نه اون فقط اشنای قدیمیه
تهیونگ که به شدت حسودیش شده بود با حرص _پس چرا باهاش رقصیدی ؟اصلا چرا از کمرش گرفتی؟
جونگکوک خودشم از رقص تهیونگ و اون وو به شدت عصبی بود و حسودیش شده بود با لحن حق به جانبی _خودت چی چرا انقدر به اون وو اجازه نزدیکی میدی ؟ اصلا چرا اون الفا باید لمست کنه ها؟
_اون دوستمه بعدشم مطمئنم بهم جور دیگه ای نگاه نمیکنه
جونگکوک با پوزخند_بس کن ندیدی چطوری نگاهت میکنه ؟ کم مونده بیاد تو حلقت هربار که کنارشی مطمئنم منتظر فرصتی برای بوسیدنته
_اولا اون اینطور نیست دوما اگه راست میگی اون دختره چی اون عوضی دیشب رسما خودشو بهت میمالید انگار ای رقص برای هرزگی اومده الفاااا
جونگکوک که اماده جواب دادن بود با داد تهیونگ متوفق شد مثل اینکه اون پسر خیلی حسودیش شده بود وگرنه تا این حد اعصابش بهم نمی ریخت از همه مهم تر طوری که الفا صداش زد واقعا جذاب بود
_باشه اروم باش
_ارومم اصلا به من چه
_دقیقا
تهیونگ که از حرف جونگکوک حرصش گرفته بود با مشت کوبید تو سرش _یعنی چی که میگی دقیقا ؟ تو باید بگی نه عزیزم اتفاقا بهت مربوطه من اشتباه کردم
جونگکوک با صدای بلند شروع به خندیدن کرد تهیونگ خیلی کیوت حسودی میکرد _متاسفم عزیزم معلومه که بهت مربوطه
تهیونگ که به نشونه تایید سرشو تکون میداد با توجه به چیزی چشماش درشت شد _جونگکوک میگن این عجیب نیست منو تو فقط دوستیم پس چرا مثل کسایی که ازدواج کردن داریم رفتار میکنیم ما حتی دوست پسر همم نیستیم
جونگکوک اهی کشید و توی دلش گفت دقیقا درد منم همینه کاش بودیم کاش تو مال من بودی
تهیونگ که نگاهش به غذاها کشیده شده بود حس عجیبی پیدا کرد . همون گرمای همیشگی که از زیر دلش شروع میشد نه الان وقتش نبود اون هیج کدوم از قرصاش کنارش نبود و خونه یه الفا بود
جونگکوک که با صدای ناله ی تهیونگ از افکارش بیرون کشیده شد با نگرانی نگاهش کرد ولی با بوی شیرینی که با غلظت شدید زیر بینیش پیچیده بود اخمی کرد _هیت شدی؟
تهیونگ که محکم شکمشو گرفته بود وبا اسلیکی که شروع به ترشح کرده بود بین پاهاش لزج شده بود با صدای ضعیفی لب زد_اره ولی الان وقتش نبود قرصام نیس
جونگکوک سریع بغلش کرد و با رفتن سمت اتاق روی تخت خوابوندش _من میرم داروخونه درو قفل میکنم درو رو هیچ کس باز نکن
_نیازی نیست سریع میرم خونه
جونگکوک که با حرف تهیونگ و تصور اینکه اون با این وضعش بره بیرون و الفاهای دیگه ببینش غرش گرگش رو شنید حس بدی پیدا کرد با لحن تندی گفت _تو همینجا میمونی
_ولی
_ولی بی ولی من هرگز اجازه نمیدم امگام وقتی هیته بره بیرون
جونگکوک با تنظیم دمای اتاق سریع ازش خارج شد تا تهیونگ متوجه تحریک شدنش نشه اونم یه الفا بود نمیخواست با یه کار اشتباه تهیونگ رو از خودش دور کنه .
_________________________________________
خیلی خوشحالم امروز اولین ام وی تهیونگم میاد🫠

ƴou ąre mƴ SunshineWhere stories live. Discover now