7

1.4K 219 47
                                    

Taehyung

به لطف جونگکوک جایگاه وی ای پی منتظر شروع کنسرت و اجرای شوگا بودن نگاهی به جیمین انداخت که هم ذوق داشت هم از شدت استرس ناخناشو میجویید
_چیم انقدر استرس نداشته باش
جیمین : آخه جئون گفت قراره اخر کنسرت به شوگا معرفیمون کنه
_خب مگه این آرزوی همیشگیت نبود؟
جیمین :اگه ازم خوشش نیاد چی من ..
_اولا که اینطور نمیشه دوما بیجا میکنه از چیم چیم کیوت من خوشش نیاد اصلا خودتو دیدی چقدر ناز شدی مثل یه موچی خوشمزه
جیمین که از حرفای تهیونگ اعتماد به نفس گرفته بود لبخندی زد و گفت : درسته
جونگکوک با سه تا بستنی اومد و کنارشون نشست
+راستش سلیقتونو نمیدونستم پس فقط شانسی سه تا طعم برداشتم
_فرقی نداره ما هرطعمی باشه دوست داریم ممنون
جیمین با پوزخند سلقمه ای بهش زد که اره جون خودت
با لبخندی روبه تهیونگ گفت+ خواهش میکنم
با شروع شدن صدای آهنگ توجهشون به جایی که یونگی ایستاده بود جلب شد

I don't know your name, your name, your name
نمیدونم اسم تو چیه، اسم تو، اسم تو
기억들로 여행, 여행, 여행
به خاطراتم سفر میکنم
I don't know your name, your name, your name
نمیدونم اسم تو چیه، اسم تو، اسم تو
자 지워보자 하나씩, 그래 하나씩
اجازه بدین اونارو یکی‌ یکی پاک کنم، بله یکی‌ یکی
...

جیمین با چشمایی که از هزار فرسخی هم میشد عشق و علاقه رو ازشون تشخیص داد به اجرای شوگا نگاه میکرد . جونگکوک با تعجب تهیونگو صدا کرد
_هوم
+میگم جیمین عاشق هیونگمه؟؟؟
_چطور
+آخه اول فکر کردم یه فن معمولیه ولی الان که برق چشماشو دیدم راستش به نظرم فراتر از این حرفاست
_درسته از 10 سال قبل عاشقشه حتی قبل دبیوش
+قبلش ؟؟؟
_ بعدا سرفرصت برات تعریفش میکنم
_باشه

________________________________________

Suga

بالاخره تونسته بود اجرای کل لیستشو تموم کنه . همیشه خیلی راحت میتونست اجرا کنه حتی بیشتر از زمان تعیین شده اش ولی امروز با دیدن اون پسر مو صورتی که کنار کوک بود کل معادلاتش بهم ریخته بود اون خیلی به نظرش آشنا بود ولی هر قدر فکر میکرد نمیتونست چیزی به خاطر بیاره . حتی گرگش از لحظه دیدن اون پسر بیقرار شده بود انگار که عاشقش شده
_این شانس منه اخه کی گرگش قبل از خودش عاشق شده که گرگ من
در حال غرغر بود که صدای کوک رو شنید
_بیا تو
جونگکوک: سلام هیونگ
یونگی با دیدن پسر مو صورتی که پشت سر کوک و کراش کوک وارد اتاق شدند چشماش گرد شد
جونگکوک : این تهیونگه اینم جیمین
یونگی در حالی که به جیمین زل زده بود _اهان خوش اومدین
+ممنون راستش من از زمان دبیوتون طرفدار شما بودم خوشحالم بالاخره تونستم به کنسرتتون بیام
_راحت باش باهام ترجیح میدم همتون هیونگ صدام کنین
تهیونگ و جیمین که از برخورد خوب یونگی خوشحال شده بود لبخند زدن
تهیونگ که جیمین و یونگی رو در حال حرف زدن دید درگوشی چیزی به جونگکوک گفت که باعث پوزخندش شد
جونگکوک : هیونگ میشه با جیمینی وقت بگذرونید برای تهیونگ یه مشکلی پیش اومده ما باید بریم
_باشه حتما
+ته بزار من بیام باهم حلش میکنیم
تهیونگ با اخمی روبه جیمین غر زد : نه تو بمون بعدم لازمه که یه آلفا کنارم باشه
...
_________________________________________

Jungkook
هوا در حال تاریک شدن بود . بارون ضعیفی شروع به باریدن کرده بود ولی هیچکدوم چتر نداشتن در حالی که کنار هم قدم میزدن دستاشون به هم میخورد ولی هیچکدومشون دست اون یکی رو نمیگرفت
_ته
+هوم
_به نظرت کاره خوبی کردیم برا تنها گذاشتنشون
تهیونگ که بخاطر نوازش ارومی که قطرات بارون به موهاش و جای جای صورتش میدادن غرق ارامش و حس خوب بود نگاهی روبه کوک انداخت

+میدونی از نظر من چیزی به اسم تجربه بد وجود نداره یعنی ممکنه نتیجه بد باشه ولی حس میکنم حتی اگر نتیجه کاری که انجام میدی یا عشقی که داری یروز باعث ناراحتیت هم بشه اون لازم بوده تو سرنوشتت باشه
_ولی بعضی چیزا تجربه بد محسوب میشن من نمیتونم حرفتو قبول کنم مثلا ینفر خیانت بشه بهش بعد بگه ...
+نه ببین منظورم اینه مثلا من عاشق کسی باشم باهاش روزای خوب و بد داشته باشم اخرشم جدا شیم ولی من اگه برگردم دوباره عاشقش میشم چون بنظرم این برای رشد شخصیتیم لازم بوده و اینکه اون فرد انقدری برام مهمه که بدیاشم دوست داشته باشم البته در صورت خیانت قطعا دور میندازمش
جونگکوک از حرفای تهیونگ حس بدی گرفته بود

_نمیدونم ولی جوری حرف میزنی که انگار عاشق شدی

تو ذهنش مدام نگران بود نکنه تهیونگ عاشق کسیه نکنه از دست بدمش به محض اومدن این جملات تو ذهنش چشماش درشت شد یعنی عاشق تهیونگ شده که نگرانه از دست دادنشه

+نه یعنی یه نفر هست که اروم اروم دارم بهش حس..
با صدای بلندی داد زد _ خفه شو
+چت شده ؟؟
_فقط دهنتو ببند
+میشه بگی مگه من چیکار کردم که اینجوری باهام رفتار میکنی؟

جونگکوک با ناراحتی نگاهش کرد افکار منفی ذهنش مدام تکرار میشد که اره اون عاشق یکی دیگست ولی این خیلی بی رحمانه بود کوک دقیقا لحظه ای که متوجه علاقش به تهیونگ شد فهمید اون پسر خودش کس دیگه ای رو دوست داره

+کوک
_اینطور صدام نکن وقتی بهم میگی کوک حالم بهم میخوره
_از وقتی دیدمت زندگیم به گند کشیده شده کاش هیچ وقت نمی دیدمت

جونگکوک که با عصبانیت درحال زدن این حرفا بود با شنیدن صدای گریه تهیونگ به خودش اومد اون بهش چی گفته بود لعنتی به خودش فرستاد و سمت تهیونگ رفت تا دستشو بگیره ولی تهیونگ دستشو پس زد

+برات نه نه برای خودم متاسفم که از نظرت اینطورم
+ متاسفم که زندگیتو به گند کشیدم جناب جئون خدافظ
با دستاش اشکشو پاک کرد و رفت ...
_________________________________________
سلام بچه ها خوبین امیدوارم خوشتون بیاد از روند داستان من دارم تمام تلاشمو میکنم🫠🤍

ƴou ąre mƴ SunshineWhere stories live. Discover now