13

1.1K 163 34
                                    

Jimin
در حالی که نزدیک در ایستاده بود تا به محض ورود تهیونگ بادکنکارو رو سرش بترکونه نگاهش به یونگی افتاد که انگار یکم خسته بود
_هیونگ خوبی ؟ اگه خسته ای میتونی بری تو اتاقم استراحت کنی
+نه فقط امروز با یکی از تهیه کننده ها دعوا کردیم یکم عصبیم کرده
_چیکار کنم حالت بهتر شه میخوای برات قهوه درست کنم
یونگی بی توجه به جین و نامجون و اداهاشون
+ چیزی نمیخوام همین که برات مهمم و میخوای ناراحت نباشم حس خوبی میده
جین و نامجون که در حال اماده کردن کیک بودن نگاهی بهم کردن که جین روبه نامجون گفت : انگار دونفر دیگم اینجا روهم کراش دارن
نامجون: دقیقا
جیمین که نگاهش قفل یونگی شده بود نمیدونست چی بگه یا چه واکنشی نشون بده نهایتا تونست با لبخندی سرشو برگردونه تا گونه های رنگ رفتش معلوم نشه درسته یونگی چیزی خاصی نگفته بود ولی اون کراش همیشگی جیمین بود حتی کوچیک ترین حرکتش براش خاص بود.
_________________________________________
Taehyung

در حالی که همراه جونگکوک سمت خونه میرفتن تهیونگ اخم کرده بود و لباشو اویزون کرده بود یعنی وافعا جونگکوک هیچ برنامه ای برای سورپرایز قبولیش نداشت چرا الان اونو رسونده بود خونه اش
_الفای کره خر
+ها؟
_هیچی تشریف بیار اینطرف بزار درو باز کنم
جونگکوک که متوجه حرفای تهیونگ و دلخوریش شده بود به روی خودش نیاورد بالاخره یخورده بعد سورپرایز میشد اشکالی نداشت
تهیونگ بعد از باز کردن در وارد خونه شد و روبه جونگکوک گفت _ بیا تو
جونگکوک خواست جواب بده ولی جیمین سریعتر بود بادکنک هایی که داخلشون رو پر از اکلیل وکاغذهای رنگی بود روی سرشون ترکوند تهیونگ درحالی که ترسیده بود نگاه متعجبی بهشون انداخت
_چه خبره اینجا؟
+گفتم که برات مهمونی میگیرم
تهیونگ که به شدت خوشحال شده بود با عجله جلو رفت و تو یه حرکت پرید بغلش و پاهاشو دور کمرش حلقه کرد ، جونگکوک با چشمای درشت خشکش زده بود تهیونگ الان بغلش کرده بود به سختی خودشو جمع و جور کرد و محکم گرفتش تا نیوفته
_مرسی
+خواهش میکنم

در حالی که همراه جونگکوک سمت خونه میرفتن تهیونگ اخم کرده بود و لباشو اویزون کرده بود یعنی وافعا جونگکوک هیچ برنامه ای برای سورپرایز قبولیش نداشت چرا الان اونو رسونده بود خونه اش _الفای کره خر+ها؟_هیچی تشریف بیار اینطرف بزار درو باز کنم جونگکوک که ...

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

_________________________________________Eunwooمدتی بود که تهیونگ رو ندیده بود واقعا حس بدی داشت نکنه تو این مدت جونگکوک تونسته بهش نزدیک شده باشه اون واقعا دلش نمیخواست اینبارم عشقشو از دست بده بعد از اینکه عشق اولش با بی رحمی ترکش کرده بود تحمل ...

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

_________________________________________
Eunwoo
مدتی بود که تهیونگ رو ندیده بود واقعا حس بدی داشت نکنه تو این مدت جونگکوک تونسته بهش نزدیک شده باشه اون واقعا دلش نمیخواست اینبارم عشقشو از دست بده بعد از اینکه عشق اولش با بی رحمی ترکش کرده بود تحمل از دست دادن کس دیگه ای رو نداشت به همین دلیل تصمیم گرفته بود به هر نحوی شده تهیونگ و جونگکوک رو از هم جدا کنه اون هر طور شده تهیونگ رو مال خودش میکرد

_ فکر کنم دوستی من و جئون دیگه تموم شده باشه
_کاش اون بچه قبول کنه همراهم بیاد
با جدیت به تهیونگ زنگ زد
تهیونگ با صدای خواب الوده ای جواب داد +بله
_خوبی
+ها ؟ تو دیگه کدوم خری هستی؟
_من نمیدونم شاید عشق ایندت
+زر نزن ببین من چشمم باز نمیشه اسمتو بخونم خوابم میاد یا اسمتو میگی یا قطع میکنم اسکل
با خنده بلندی _نه صبر کن اون ووام باهات شوخی کردم
+عاا چرا زودتر نگفتی ببخشید بهت فحش دادم خوبی
_اره بد نیستم ولی میشه همو ببینیم
+البته
_باشه پس میام دنبالت ادرستو بفرست
+اوکی
اون وو تصمیمشو گرفته بود اون اروم اروم نزدیک تهیونگ میشد تا جایی که تهیونگ عاشقش بشه با مهربونی یا هرکاری که اون کوچولو خوشش بیاد اون واقعا دوست نداشت که جونگکوک اسیبی بزنه ولی اگه لازم باشه حاضر بود به هرکسی اسیب بزنه برای رسیدن به اون توله ببر.
_________________________________________
Jungkook

جونگکوک که دیروز نتونسته بود کامل سر تمرینش حاضر شه به سختی تمرکز میکرد و مشت های محکمی به اون کیسه بوکس بدبخت میزد جوری نزدیک بود مشتش کیسه رو سوراخ کنه که صدای تشویق مینگیو رو شنید
_سروصدا نکن حواسم پرت میشه
+میدونستی فردا مهمونی داریم رئیس و خانواده اش میان و البته هرکس باید یه همراه داشته باشه
_کی همچین چیز چرتی رو تعیین کرده ؟ نکنه کار سوهیونه؟
+اره اون احمق به خیال خودش اینجوری میتونه دوباره اون وو رو عاشق خودش کنه
_اون موقع که ولش میکرد باید به فکر الان میبود اون وو تازه تونسته دوباره سرپا بشه امیدوارم این دختر دوباره ناراحتش نکنه
+هوم اره تو کیو با خودت میاری؟
_یه نفر هست ولی فکر نکنم وقت داشته باشه
+ازش پرسیدی ؟
_نه
+منم کسیو ندارم بیا فقط سینگل طور بریم بیایم
_موافقم نه که قبلنا با کسی میرفتیم
مینگیو سری تکون داد و از خستگی کف سالن دراز کشید ...
_________________________________________
Taehyung

بلاخره شب جشن رسیده بود تهیونگ با اینکه ذوق چندانی نداشت ولی سعی کرد ظاهر خوبی داشته باشه این مدت مدام به این فکر کرده بود که چرا جونگکوک ازش درخواست همراهی نکرده و حتی چیزی بهش نگفته اگه اون وو دعوتش نمیکرد اون هرگز متوجه این موضوع نمیشد سعی کرد خودشو مرتب کنه بالاخره جونگکوک رو میدید اون موقع شاید متوجه دلیلش میشد.

بلاخره شب جشن رسیده بود تهیونگ با اینکه ذوق چندانی نداشت ولی سعی کرد ظاهر خوبی داشته باشه این مدت مدام به این فکر کرده بود که چرا جونگکوک ازش درخواست همراهی نکرده و حتی چیزی بهش نگفته اگه اون وو دعوتش نمیکرد اون هرگز متوجه این موضوع نمیشد سعی کرد ...

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

سردرگم بود نمیدونست اون وو تا الان کجا مونده ولی با قرار گرفتن فردی جلو روش چشماش درشت شد اون خیلی جذاب بود لحظه ای واقعا محوش شده بود ولی با یاداوری جونگکوک اهی کشید اون وو هرچقدرم جذاب باشه در حد جونگکوک  نیست . برای تهیونگ جونگکوک طور دیگه ای اهمیت داشته خیلی خاصتر از بقیه
اون وو با گرفتن دست تهیونگ گفت : بریم؟ اماده ای ؟
_اره بریم
...
_________________________________________

ƴou ąre mƴ SunshineDonde viven las historias. Descúbrelo ahora