The end🌅

72 16 5
                                    


بکهیون با اضطراب جامونده از شب قبل، چشماشو باز کرد. هوا گرگ ومیش بود و اتاق با ترکیب بوی یاس و قهوه پرشده‌بود. آلفای کنارش توی خواب عمیقی بود و مونقره‌ای با چراغهای نیمه روشن شهر، تنها بود. از تخت پایین اومد و روبروی آینه قدی نصب شده روی دیوار ایستاد و نقش تازه زیر ترقوهش‌شرو لمس کرد. نباید اینطور میشد... اون نویسنده جوون نمیدونست واقعیت مثل داستان‌هاش کار نمیکنه، نمیدونست همه چیز طبق قلم خودش پیش نمیره و نمیدونست داستان زندگی آدما روی پیشونیشون نوشته نشده... بکهیون توی اون دقایق عجیب، خیره به تصویر خودش، باور داشت که نویسنده جوون خطاکار این قصه بود...

_________________________________           

چانیول وقتی با درد خفیف قفسه سینه‌ش چشماش رو باز کرد، روی تختش تنها بود و نور آفتاب که مستقیم به چشمهاش میخورد، نشون میداد بیشتر از حالت معمول خوابیده. برای چندثانیه گذرا اتفاقات شب قبل از جلوی چشمش گذشتن و نویسنده جوون رو با تپش قلب ناشی از اضطراب تنها گذاشتن

_بک؟ خونه ای؟

از تخت پایین اومد و همونطور که دنبال لباسهاش میگشت، آرزو میکرد زندگیش مثل یه فیلم ساده ایتالیایی باشه و پسر مونقره‌ای رو توی آشپزخونه و در حال آماده کردن صبحونه پیدا کنه اما یه جورایی مطمئن بود این آخرین احتمال ممکنه. اون همیشه فکر میکرد سینما و ادبیات، از عوامل ناامیدی و افسردگی انسان اند و پیدا کردن یادداشت کوچیک روی میز وسط پذیرایی، برای هزارمین بار نظریه‌ش رو تایید کرد.

"من ھمیشه فرار میکنم پارک، تو نمیتونی باھام بدویی چون نفست میگیره، من نمیتونم بمونم چون از گیرافتادن متنفرم و تو نمیتونی بری چون گیر افتادی، پس بذار من آدم بده باشم! دنبالم نگرد آقای نویسنده!"

چانیول حالا متوجه منشا درد قلبش میشد... مونقره‌ای رفته بود...
______________________________
+میتونی... میتونی یه سوالی رو جواب بدی؟ خیلی وقتتو نمیگیرم...

بکهیون همونطور که با عجله وسایلش رو توی کوله میریخت، به دوست قدیمیش که پشت تلفن بود، گفت. کیونگسو پزشک بود و البته از معدود افراد قابل اعتماد زندگی بکهیون

*مشکلی نیست بک! الان وقت استراحتمه

+ ممنونم، من میخواستم بدونم که... عوارض دوری از جفت دقیقا چیه... منظورم اینه که... چطور اتفاق میفته؟

*کسی رو مارک کردی؟

+نه نه! فقط بهم بگو لطفا

*خب برای کسی که مارک شده، معمولا هیچ عوارضی نیست چون ممکنه ناخواسته بوده باشه

Runner jasmineNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ