16_سبد میوه

98 28 3
                                    

یک توت فرنگی به تهیونگ میداد و یک قاچ سیب به جونگ کوک. آن قدر برایشان میوه خریده بود که جونگ کوک مجبور شد مقداری را به مریض های اتاق های دیگر و همراهانشان بدهد. هیونگشان مثل سبد میوه بود.

"هیونگ نمیخوای بری خونه؟ مستقیم از فرودگاه اومدی و حتی استراحت نکردی. اصلا من که بهت گفتم حالش خوبه چرا این همه راه اومدی؟" جونگ کوک غر زد و میوه ها را از مقابل او برداشت تا دیگر به خوردشان ندهد.

"کجام خوبه؟ یه شیشه ده سانتی رفته بود توی شکمم. حسودیت شده هیونگ اینهمه راه بخاطر من اومده؟" تهیونگ خودش را لوس کرد و بیشتر به جین چسبید که لبه تخت نشسته بود.

جونگ کوک چشم چرخاند و جین خندید. دلش برای این دعواهای بچگانه شان تنگ شده بود. هنوز همانطور بودند.

سیب دیگری به دست گرفت و مشغول جدا کردن پوست آن شد. برایش شبیه به یک عادت شده بود.

نمیخواست به این زودی تهیونگ را تنها بگذارد. از طرفی.. باید به آن خانه برمیگشت؟ نمیتوانست. همه چیز را دست نخورده رها کرده بود. با چه چیزی قرار بود مواجه شود.

**********

You've Forgotten Me [NamJin] [Completed]Where stories live. Discover now